
آندرا ساچز روزنامه نگار ساده ای است که به تازگی فارق التحصیل شده است.او به عنوان دستیار دوم میراندا پرایستلی مدیر اجرایی بی رحم و جدی یک مجله مد استخدام می شود. رویای آندرا تبدیل شدن به یک رونامه نگار ماهر و روبرو شدن با چالش در شغل حرفه اش است .دستیار اول میراندا توصیه هایی درباره طرز رفتارش به میراندا می کند...

دختر چهارده ساله ی وینی، «ماری آنتوانت» (دانست)، در وصلتی که فقط از روی حساب و کتاب های سیاسی صورت گرفته، با «لویی شانزدهم» (شوارتسمن) پادشاه فرانسه ازدواج می کند. «ماری» خیلی زود خودش را در لذت های زندگی در ورسای غرق می کند و از توطئه های سیاسی پیرامونش نه سر در می آورد و نه در واقع، اهمیتی برای شان قائل است...

روزی روزگاری دو برادر بودند که یک زن از هردوی آن ها پرستاری کرده و آن ها را بزرگ کرده بود. اولی "آزور"، پسربچه موطلایی با چشمان آبی که فرزند بانویی اشراف زده بود و دومی "آسمار"، پسربچه ای با رنگ پوست تیره و چشمانی سیاه که فرزند بانوی پرستار بود. مثل همه ی بچه های دیگه آن دو بایکدیگر جنگ و دعوا می کردند و مثل دو برادر یکدیگر را دوست می داشتند...

پرفسور لانگدون متخصص نمادشناسی متهم پرونده قتل رئیس موزه ی لوور میشود که به درخواست نوهی مقتول به دنبال کشف قاتل و رمزی که برای آنها گذاشته میشوند. در این میان گروهی از تندروهای مسیحی قصد از بین بردن افراد دیر صهیون و نابودی رازی هستند که پایه ی کلیسا را متزلزل میکند که موفق نمیشوند و این راز که در آخر فیلم توسط پرفسور کشف میشود، همچنان باقی میماند و وفادارن آن همچنان این راز را حفظ میکنند …