
زمانی که کریس برای کریسمس به محل زندگی کودکی اش برمیگردد ، به طرز اتفاقی با عشق دوران دبیرستانش یعنی جیمی که در آن زمان بهترین دوستش هم بود برخورد میکند ، همان جیمی ای که با ردکردن کریس و خواستن فقط (دوستی معمولی) با او باعث شد که کریس به شخصی که به طرز وحشتناکی بی بند و بار و زن پرست است تبدیل شود . اما با دیدن مجدد جیمی کریس میفهمد که شانسی دوباره دارد تا بعد از سالها روابطش با جیمی را بیش از دوستی معمولی ببرد و …

سواف برای فرار از زندگی شوربختانه اش تصمیم می گیرد به ارتش بپیوندد. با شروع جنگ خلیج او به همراه سربازان دیگر بعنوان دفاع از صحرا به عربستان صعودی فرستاده می شود. او به همراه هزاران سرباز دیگر که نه دشمن را می شناسند و نه از دلیل حضور خود در آنجا مطلع هستند در میان صحرا انتظار رویارویی با دشمن را می کشند...

یوری اورلوو (نیکلاس کیج) یک دلال اسلحه است. او کارش را با فروختن اسلحه به اوباش خیابانی شروع می کند و بعد از گذشت ۱۰ سال، با یک فرمانده ارتشی افریقایی قرارداد فروش سلاح می بندد. از طرفی یک مامور پلیس بین الملل نیز او را تعقیب می کند و در این بین او میان وسوسههای نفسانی برای ادامه به این تجارت و عذاب وجدان بخاطر این تجارت کثیف، می ماند.

داستان در مورد دو خواهر، پدرشان، و نامادری آن ها است. این دو خواهر که هر کدام راه خود را در زندگی می روند، «رز» (کالت) و «مگی» (دیاز) نام دارند. خواهر بزرگتر، رز، یک وکیل است که به تنهایی زندگی می کند و یک کمد پر از کفش دارد. خواهر کوچکتر، مگی، دختری جذاب، بی مسئولیت، و خودخواه است...