
داستان فیلم در آیندهای بسیار دور اتفاق میافتد که تمدن بشریت توسط یک رویداد فاجعهبار نابود شده است و انسانها روش و راه جدیدی را برای زندگی و ادامه بقا پیدا کردهاند. در حال حاضر شهرهای غولپیکر در حال فرمانروایی روی زمین هستند و شهرهای کوچکتر را برای تصاحب منابع حیاتی باقیمانده زمین میبلعند و منابع این سیاره در آستانه به پایان رسیدن است. در این بین ، مرد جوانی به نام تام پس از آشنایی با فردی خطرناک به نام هستر باید برای بقا بجنگد. این دو شخصیت با وجود اختلافات زیادی که دارند ، به یک اتحاد غیرمنتظره دست مییابند که باعث تغییر آینده میشود و…

«جانگسو» مأمور تحویل کالا با هائمی دختری که زمانی در محله او زندگی میکرد، روبرو میشود. «هائمی» از «جانگسو» میخواهد وقتی او به آفریقا سفر میکند مراقب گربهاش باشد. «هائمی» از سفر برمیگردد و یک مرد جوان اسرارآمیز به نام «بن» را که در سفر با او آشنا شده است، به «جانگسو» معرفی میکند. یک روز «بن» با «جانگسو» درباره نامعمولترین سرگرمی خود صحبت میکند.

اوسامو یک کارگر معمولی ساختمان است، اما درواقع خرج زندگی خود را با فروش اجناسی که با پسرش شوتا از فروشگاهها میدزدند، به دست میآورد. همسر او، نوبویو در یک خشکشویی کار میکند و چیزهایی که در جیب مشتریها جا مانده است را، میدزدد. او زن بسیار احساساتی است که به زندگی مشترکش علاقه زیادی دارد.دختر نوجوان آنها، آکی با کار در شوهای ناجوری در شهر، سهم خود را در تأمین مخارج خانواده انجام میدهد. مادربزرگ آنها، هاتسو معتاد به بازی با دستگاههای شرطبندی پاچینکو است. در روزی سرد، وقتی اوسامو و شوتا پس از دزدی از فروشگاهی به خانه برمیگشتند، دختر کوچکی را میبینند که از سرما میلرزید. اوسامو تصمیم میگیرد دختر بیپناه را برای چند روزی به خانه بیاورد. بر بدن کودک نشانههایی از خشونت وجود دارد و شبها تختش را خیس میکند. قلب پیر و شرور اوسامو برای این کودک نرم میشود و با وجود دیدن خبر گمشدن او در تلویزیون، تصمیم میگیرد که یوری را برای همیشه پیش خود نگه دارند و به او راههای دزدی را یاد دهند...