
سال ۱۸۲۷. پس از دفن جسد «لودويگ و ان بتهوون» (اولد من)، «آنتون شيندلر» (کرابه)، دوست و ناشر آثارش نامه اي در کشوي ميز تحريرش پيدا مي کند که در آن، همه ي دارايي معنوي و آثارش را به زني مجهول که او را محبوبه ي ابدي اش خوانده، تقديم کرده است. «شيندلر»، تنها از سر کنجکاوي براي کشف اين تنها نکته ي مجهول زندگي «بتهوون»، جست و جوي خود را آغاز مي کند.

در دير دورافتاده اي در مرز مقدونيه و آلباني، کشيشي جوان (کولن) به دختري (ميتفسکا) که از دست مرداني مسلح گريخته پناه مي دهد. چهره ها: لندن. «الکساندر» (سره بدزيا)، عکاسي معروف خبري و جنگي اهل مقدونيه از دوستش «آن» (کارتليج) مي خواهد که در سفر به زادگاهش او را هم راهي کند. اما زن مي گويد که به خاطر همسرش (ويلي يرز) نمي تواند. تصاوير: «الکساندر» به ده زادگاهش درمرز مقدونيه و آلباني مي رود. اما مردم او را نمي پذيرند.