
« دكتر بن مكنا » ( استوارت ) و همسرش ، « جو » ( دى ) كه همراه پسر كوچكشان براى گذراندن تعطيلات به مراكش رفتهاند ، شاهد قتل يك مأمور مخفى فرانسوى مىشوند كه پيش از مرگش به « بن » مىگويد جاسوسان مىخواهند يك سياستمدار خارجى را در آلبرت هال بكشند . جاسوسان براى ساكت نگه داشتن آنان پسرشان را مىربايند و زن و شوهر در تعقيبشان به لندن مىروند .

نيويورک، زمان حال. «جري فالک» (بيگز) و «ديويد دابل» (آلن)، زوج نويسنده ي ناشي و بي تجربه ي قطعات کميک هستد. البته «فالک»، بيست و خرده اي ساله، آتيه ي خوشي پيش رو دارد حال آن که «دابل»، شصيت و خرده اي ساله، هنوز اجبارا به کار تدريس اش در يکي از مدارس نيوجرزي چسبيده است...

«سدي جونز» (مور) و «بن مورفي» (کراسينسکي) دل باخته ي يک ديگر هستند. در حالي که «بن» پيشنهاد مي دهد عروسي شان در جزاير کاراييب باشد، «سدي» آرزو دارد که در کليساي خانوادگي سنت اوگستين ازدواج کند. آن دو براي آمادگي شرکت در مراسم به سراغ کشيشکي به نام «فرانک» (ويليامز) مي روند...

این داستان، روایتگر سیر تحول تونی است. او که روزی برای فراگیری فنون بوکس به باشگاه الیوت، مردی که صاحب باشگاه ورزشی بود، مراجعه میکرد، اکنون به بانویی پیشگام در عرصه مدیریت بوکس بدل گشته و با بهرهگیری از آموزههای الیوت، پین را در مسیر مبارزه برای کسب عنوان قهرمانی هدایت میکند.

نيو اورليانز. شغل «اميل فوشون» (هنريکسن)، مردي ثروتمند و آراسته، سازمان دهي تعقيب و کشتن آدم هاست. «ناتاشا» (باتلر)، دختر يکي از قربانيان او، وارد شهر مي شود تا دنبال پدرش بگردد و با ملواني بي کار به نام «چنس بودرو» (وان دام) آشنا مي شود که از او برابر تهديد اشرار دفاع مي کند و سپس در راه يافتن قاتلان پدرش ياري اش مي دهد...

«بيلي» سفيدپوست (هارلسن) که از تماشاگران بازي بسکتبال پر تب و تابي در زمين بازي هاي ساحلي وينس کاليفرنياست، با بازيکن سياه پوستي به نام «سيدني» (اسنايپس) آشنا مي شود. اين دو از طريق شرط بندي روي مهارت هاي خود در بازي هاي خياباني محله هاي سياه پوست، شروع به پول در آوردن مي کنند و با به رخ کشيدن تعصبات نژادي شان، حتي يکديگر را هم گه گاه در شرط بندي هاي شان تلکه مي کنند.