
بوریس یک پیرمرد غرغروی نیویورکی تحصیل کرده و فیزیک خوانده است که دارای صراحت لهجه ی وحشتناکی است و مدام با فلسفه و سفسطه از همه چیز ایراد می گیرد. او پس از جدایی از همسرش، یک شب دختر نوجوانی را ملاقات می کند که از خانه فرار کرده و به نیویورک آمده است، به او اجازه میدهد تا در خانه اش زندگی کند. در طی همخانگی اشان، بوریس تجارب و نظریه هایش در مورد تمام مسائل زندگی را به دختر آموزش می دهد و بعد از مدتی با هم ازدواج می کنند...

دوره ی بحران اقتصادی امریکا، اوایل دهه ی ۱۹۳۰٫ زوجی جوان و یاغی، »بانی« (داناوی) و »کلاید« (بیتی)، به سرقت های کوچک دست می زنند. آن دو خیلی زود با همراهی جوانی مکانیک به نام »ماس« (پولارد)، برادر کلاید »باک« (هاکمن) و همسرش »بلانچ« (پارسونز) دارودسته ای تشکیل می دهند و به شهرت می رسند...

ساوانا، اواخر دهه ي ۱۹۲۰. «رانولف جونو» (ديمن)، گلف باز قديمي حاضر مي شود که بار ديگر به ميدان مسابقه بيايد. چند روز پيش از آغاز رقابت ها، مرد مرموزي به نام «باگرونس» (اسميت) نزد «جونو» مي آيد و پيشنهاد مي کند که چرخ حامل چوب هاي گلفش را در زمين مسابقه حمل کند. «جونو» مي پذيرد و «باگرونس» در مسابقه کمک بسياري به او مي کند...