یک مدافع لوس آنجلس که به طور تصادفی قبل از مرگش توسط فرشته ای بیش از حد عصبانی از بدنش خارج شده بود ، در بدن یک میلیونر به تازگی کشته شده به زندگی باز می گردد.
پسر بچه ي دوازده ساله اي به نام «جاش باسکين» (ماسکو)، در يک کارناوال از ماشين آرزو مي خواهد که بزرگ شود. پس از شبي توفاني، «جاش» بيدار مي شود و خود را يک مرد سي و پنج ساله (هنکس) مي يابد...
یک مادر خانه‌دار در حومه‌های لس آنجلس به دلیل استرس و غیبت طولانی مدت شوهرش از خودش خسته شده و به نقطه شکست رسیده است. او با قلاده سگ هم نمی تواند خودکشی کند . وضعیت او با حضور یک سگ مرموز در حیاط خانه‌شان تشدید می‌شود. او به شدت دچار اختلال روانی می‌شود و ناپدید می‌شود...
استیو بروکس یک انسان جذاب و نمونه کامل یک انسان با اعتماد به نفس است. متاسفانه یک روز او به دست یکی از دوست هایش به قتل می رسد. در بهشت جایی برای مرد هایی مثل او نیست به همین دلیل او در غالب یک زن به زمین فرستاده می شود...
داستان فیلم در مورد خانواده واکرها است که هر کدام از آن ها در بدن دیگری از خواب بیدار می شوند و اکنون باید با چالش های زندگی یکدیگر مواجه شوند...
یک مرد مسن مرموز درخواست می کند که عروس را ببوسد. ارواح آنها جای خود را عوض می کند و روح عروس را در بدن بیمار پیرمرد محبوس می کند تا اینکه او بوسه را برگرداند...
یک دختر جوان ،بعد از عوض شدن بدنش با یک قاتل سریالی، می‌فهمد که کمتر از ۲۴ ساعت وقت دارد قبل از اینکه این وضعیت دائمی شود.
یک خیارشور فروش مهاجر در دهه‌ی ۱۹۲۰ در یک کارخانه‌ی خیارشور گرفتار می‌شود و ۱۰۰ سال بعد در بروکلین به هوش می‌آید.
در فیلم جومانجی: مرحله بعدی، مشاهده می‌کنیم که اسپنسر بازی جومانجی را تعمیر می‌کند اما ناپدید شده و دوستانش هم دوباره به بازی منتقل می‌شوند. البته اینبار بازی ایراداتی پیدا کرده و شخصیت‌های جدید، در نقش برخی از شخصیت‌های قدیمی ظاهر می‌شوند.