

داستان سریال در مورد شهر کوچیکی در منطقه قطبی اسکاندیناوی است که جمعیتی حدود ۷۰۰ نفر دارد. این شهر کوچک، به آرامش و امنیت شهرت دارد. جایی که ساکنان آن دیگر نگران وقوع جرم نیستند. اما این امنیت همیشگی نیست و بصورت ناگهانی، قتل مرموزی اتفاق میوفتد که آرامش و سکوت شهر رو در هم میشکند. بعد از این حادثه، اسرار تاریک و پنهان این شهر کم کم نمایان میشوند...


در همین حال که جنگ جهانی دوم شدت میگیرد، تبهکاران سعی میکنند از هرج و مرج به نفع خود استفاده کنند. اما در شهر هستینگز به لطف کارآگاه "کریستوفر فویل" آنها شانس زیادی ندارد. او به مبارزه با بازار سیاه، سوداگری و قتل می پردازد و از طرفی دیگر پسرش "اندرو" که خلبان نیروی هوایی سلطنتی است با دشمن در میدان نبرد میجنگد...

«جودي فالي» ( اکلستن ) سنگ تراشي است که عاشق تحصيل و يادگرفتن است و به تشويق معلمش، «فيلوتسن» ( کانينگام ) آروزي رفتن به دانشگاه را دارد. او پس از زندگي زناشويي کوتاه و ناموفق با «آرابلا» ( گريفيتس )، به کريست مينستر نقل مکان مي کند تا به آدم هاي تحصيل کرده و اهل کتاب مورد علاقه اش نزديک تر باشد.