
درست پس از پيروزي نيروهاي متفقين در اروپا، کنفرانس پتسدام برگزار مي شود. «جيک» (کلوني) يک نظامي امريکايي که سال ها قبل نيز مدتي در برلين زندگي کرده، با هواپيما وارد آلمان مي شود تا درباره ي اين کنفرانس مطلب بنويسد. اما ديري نگذشته که گذشته ي «جيک» خود را به شکل و شمايل يک زن به رخ او مي کشد. اين زن، «لنا» (بلانشت)، حالا در ويرانه هاي برلين خيابان گردي مي کند.

در جريان دادگاه رسيدگي به شکايتي عليه يک شرکت اسلحه سازي، فردي به نام «زيکن فيچ» (هاکمن) از طرف شرکت استخدام مي شود تا تک تک اعضاي هيأت منصفه را شناسايي کند. او در مورد تقريبا همه ي اعضا موارد اتهام برانگيز پيدا مي کند و فقط متوجه مي شود که دو عامل را ناديده گرفته بوده است: يکي «نيک ايستر» (کيوساک)، از اعضاي هيأت منصفه که نقشه هاي خاص خود را دنبال مي کند و «مارلي» (وايس)، زني مرموز که برنامه هايي سرهم کرده تا باقي اعضاي هيأت منصفه را هم رأي خودش گرداند...

«مت مرداك» فردی نابینا است که سالها قبل زمانیکه سعی می کرده جان یک پیرمرد را از تصادف با یک کامیون نجات دهد این اتفاق برای او افتاده است. پرتوهای رادیو اکتیو منشتر شده از مواد شیمیایی داخل کامیون باعث این امر شده اما در عوض مت تواناییهای ویژه ای پیدا کرده است. اکنون او بعنوان یک مشاور حقوقی در نیویورک زندگی می کند. اما زمانیکه پدرش به قتل می رسد، او از قدرت و تواناییهایش برای مبارزه با تبهکاران استفاده می کند بنابراین در روز او از بیگناهان دفاع می کند و در شب تبه کاران را مجازات می نماید.