

داستان در مورد یک پدر امريکايي به نام Stan Smith هست که در CIA کار ميکند و اکثر مواقع در توهم توطئه چینی به سر ميبرد .او دارای زن و يک دختر و يک پسر است و هم چنین يک موجود فضايي که به دور از چشم CIA در خانه اش نگه می دارد , و يک ماهي که سازمان CIA مغز يک اسکي باز معروف آلماني را در داخل سرش قرار داد و ماهی قادر به سخن گفتن شد و ...

وقتي شيطان (کايتل) تصميم مي گيرد ده هزار سال ديگر سرپرست خانواده باقي بماند، يکي از پسرهايش به نام «ايدريان» (ايفانز) خشمگين مي شود و جهنم را ترک مي کند و به نيويورک مي رود. در آن جا او به اتفاق برادر ديگرش «کاسيوس» (ليستر جونير)، سعي مي کنند ترتيبي بدهند تا پدرشان را از کار برکنار کنند. شيطان نيز برادر سوم، «نيکي»(سندلر) را مي فرستد تا «کاسيوس» و «ايدريان» را به خانه بازگرداند...

«جيک» (واشينگتن) شش سال است که به جرم کشتن تصادفي همسرش در يک دعواي خانوادگي زنداني است. رئيس خشن زندان، «وايات» (بيتي) به او مي گويد کاري خواهد کرد که مدت حبس «جيک» کوتاه شود، به اين شرط که از پسرش «جيزس» (آلن) که بهترين بازيکن بسکت بال مدرسه و ناحيه است، بخواهد تا به دانشگاه محل تحصيل فرماندار بپيوندد...