یک نویسنده ی افتضاح روح خود را در ازای شهرت و ثروت به شیطان می فروشد...
یک نگهبان بازنشسته به نام «والت کونتس» (دنیرو) سکته می کند. پزشکان به او تجویز می کنند پس از خروج از بیمارستان به حرکات و تمرین های بدنی بپردازد و هم چنین برای بازیافتن قدرت تکلم، درس آواز بگیرد. از سر اتفاق یک معلم آواز در همسایگی اش زندگی می کند، اما او کشف می کند این معلم آواز، «راستی» (هافمن) یک مرد زن نماست...
«عيساي ناصري» (دافو) نجاري سخت کوش است. درد و رنج انسان ها و يوغ اسارتي که بر گردن آنان است، او را بر مي انگيزد تا خانه و خانواده اش را ترک کند و چشم بر شادي هاي کوچک و بزرگ ببندد و رسالت الهي خود را آغاز کند...
راهزن خودمحور "سالواتوره جولیانو" با کلیسا، مافیا و ثروتمندان مبارزه کرده و جنبشی مردمی برای آزادی سیسیل را هدایت می کند...
پگی سو در مراسم تجدید دیدار دبیرستان از هوش می رود و زمانی که به هوش می آید متوجه می شود زمان به عقب بازگشته است وقتی که هنوز دبیرستان را تمام نکرده بود...
در دهه ۱۹۳۰، پسر بچه‌ای از نگهبانش فرار می‌کند تا به پدرش که ۲ هزار مایل دورتر است، بپیوندد...
چهار نوجوان باید در آغاز سفر خود در دبیرستان هنرهای نمایشی نیویورک استعداد خود را ثابت کنند...
«توني» (تراولتا)، جوان نوزده ساله اي است که در منطقه ي ايتاليايي - امريکايي نشين محله ي بروکلين زندگي مي کند و شبنه شب ها را با دار و دسته اش درديسکوي «اوديسه ي ۲۰۰۱» مي گذراند و در آن جا به «سلطان» معروف است...