

داستان سریال از سال ۱۹۶۷ میلادی با گم شدن دختر نوجوان یکی از وکلای خوش نام شهر لس آنجلس و آغاز تحقیقات گروهبان پلیسی به نام Sam Hodiak برای یافتن او آغاز می شود و از آنجا که کسی در آن دوران تمایلی به همکاری با او به عنوان پلیس ندارد مجبور به کمک گرفتن از مامور مخفی یاغی و سرکشی به نام Brian Shafe می گردد. تحقیقات مشترک آنها را سرانجام به مخفیگاه رهبر فرقه آنارشی گرایی می کشاند که زنان ساده لوح و آسیب پذیر را ترغیب به پذیرفتن فرقه او جهت استفاده از آنها برای رسیدن به اهداف هولناکش می کند...


Harry Bosch مامور پلیس لس آنجلس که برای دومین بار متهمی را به اشتباه به قتل میرساند، منتظر رای دادگاه می باشد که ممکن است او را از کارش تعلیق کند. او همچنین در این بین پرونده قاتل سریالی را دنبال میکند که این قاتل بچه های کوچک را هدف قرار میدهد و معلوم نیست تا کنون چند بچه سر به نیست شده اند و تنها استخوان هایی از آن ها باقی مانده است...


“مارتین” نمی تواند دل پسرش را بدست می آورد . “جیک” لال است و نمیگذارد هیچکس ، حتی پدرش او را لمس کند . اما وقتی در سریال این اتفاق می افتد ، عقده ی فکری و روحی “جیک” نسبت به عدد ۳۱۸ که هیچ توضیحی هم برای آن وجود ندارد ، از طریق اتفاقاتی که در سراسر جهان برای مردم می افتد ، آشکار میشود …


یک خانواده معمولی برای شروعی دوباره و نو به خانه ای جدید میروند اما در این خانه اوضاع آنچنان که به نظر میرسد خوب و نرمال نخواهد بود. رازهای سر به مهر زیادی در این خانه وجود دارند. صاحبان پیشین آن بر اثر قتل و خودکشی از دنیا رفته اند. این خانه به آن زیبایی که به نظر میرسد نیست…راز چیست؟ مشکل کجاست؟ چرا صاحبان جدید پس از دیدن موارد مشکوک از خانه نمیروند و در آن میمانند؟ این خانه چه رازی را در خود پنهان کرده؟ سرنوشت این خانواده و اطرافیان آنها همگی به خانه گره خورده اس…