
زماني در آينده با آب شدن يخ هاي قطبي در اثر يک فاجعه ي زيست محيطي و اثرات گل خانه اي، همه ي خشکي ها به زير آب رفته اند و زندگي نابود شده است. معدود بازماندگان خودشان را با زندگي آبي وفق داده اند و در ايستگاه هايي روي آب زندگي مي کنند. از جمله ي آنان، «مارينر» است که روي قايقي عجيب زندگي مي کند و هنوز برخي آثار تمدن گذشته را با خود دارد...

«هادسن هاک» (و يليس)، سارقي است فرز و معروف که تازه از زندان سينگ سينگ آزاد شده است. «گيتس» (هريس)، مأموري که آزادي مشروط او را امضا کرده، به او پيشنهاد دزديدن مجسمه ي گران قيمت و با ارزش اسبي را مي دهد که از آثار «لئوناردو داوينچي» است و قرار است در يک حراجي به مزايده گذاشته شود...

«لورتا کاستوريني» (شر)، بيوه اي سي و هشت ساله است که با خانواده ي ايتاليايي- امريکايي خود در بروکلين زندگي مي کند. او با «جاني کامارري» (آيلو) نامزد کرده و در حين تدارک مقدمات ازدواج، خبر مي رسد که مادر «جاني» در سيسيل در بستر مرگ است و او به آن جا مي رود. «جاني» برادر کوچک تري به نام «راني» (کيج) دارد که از پنج سال پيش با او صحبت نکرده است و «لورتا» سعي مي کند آن دو را آشتي دهد...