یک دختر جوان که برای پیدا کردن پدرش، در حال مهاجرت از روسیه به آمریکا است، عاشق یک اسب سوار کولی می شود...
یک پسر جوان با استعداد بین علاقه بی جایی که به رقص دارد، و مشکلات خانواده اش می ماند و ...
«هانري بولانژه» (لئو) پس از پانزده سال کار در يک شرکت، بي کار مي شود و تصميم مي گيرد خودکشي کند. او پس از بارها سعي و تلاش ناموفق، در نهايت در ازاي هزار پوند، قاتلي (کولي) را براي کشتن خود استخدام کند. در اين بين، با زن گل فروشي (کلارک) آشنا مي شود و فکر مي کند که زندگي اش تغيير کرده است. پس سعي مي کند قرارداد قتل را بر هم زند، ولي اين کوشش بي فايده است...
هنگامی که یک باستان شناس ، جمجمه عجیبی را در سرزمینی بیگانه کشف می کند، ساکنان یک شهر مجاور شروع به ناپدید شدن می کنند که منجر به اتفاقات غیرقابل توضیح بیشتر می شود...
نمایشنامه‌نویس مشهوری در روز گای فاکس نمایش ممنوع خودش رو در یک فاحشه‌خانه به اجرا در میاورد ...
جانت و براد در یک نمایش بازی شرکت می کنند... اما در عوض اسیر می شوند...
در پي احتمال وقوع حمله ي نيروهاي سياره ي «مونگو» به زمين، «دکتر هانس زارکوف» فضاشناس (توپول) با تمهيدي «فلاش گوردون» (جونز) قهرمان فوتبال امريکايي و محبوبه اش، «ديل آردن» (آندرسن) را با خودهمراه مي سازد. آنان راهي مونگو مي شوند، که «امپراتور مينگ» ظالم (فون سيدو) بر آن حکم مي راند...
چهار نوجوان باید در آغاز سفر خود در دبیرستان هنرهای نمایشی نیویورک استعداد خود را ثابت کنند...
اتوموبيل حامل «جانت» (ساراندون) و «براد» (باستويک) که تازه با يک ديگر نامزد شده اند، در جاده اي خراب مي شود و آنان در هوايي توفاني براي کمک به خانه ي بزرگي مراجعه مي کنند. خيلي زود روشن مي شود که خانه در تصرف بيگانگان از سياره اي دور به نام ترانسيلوانياست...