

پس از اینکه گروه قهرمانان پادشاه شیطان را شکست دادند، صلح را به سرزمین بازگرداندند و به زندگی تنهایی بازگشتند. نسلها میگذرند و الف فریرن با مرگ انسانیت روبرو میشود. او شاگرد جدیدی میپذیرد و قول میدهد که آرزوهای در حال مرگ دوستان قدیمی را برآورده کند. آیا یک ذهن الف می تواند با طبیعت مرگ و زندگی صلح کند؟ فریرن تلاش خود را برای کشف این موضوع آغاز می کند.


هاروهي يه دختر پسر نماست (!) که با بورسيه وارد مدرسه ي ثروتمندان شده که حتي نمي تواند براي خودش يونيفرم آنجا را تهيه کند. يک روز اتفاقي وارد اتاق کلوپ مهمانداري ميشود و وقتي سعي ميکند آنجا را ترک کند، يک گلدان را مي شکند و چون نمي تواند پولش را پرداخت کند به او ميگوند که بايد آنجا بماند و کارهاي اضافي را انجام دهد. اين وضعيت ادامه دارد تا اينکه اعضاي کلوپ تصميم مي گيرند او را هم عضوي از کلوپ کنند. از آنجايي که هنوز نميدانند او يک دختر است برايش يونيفرم پسرانه تهيه مي کنند و...


"گل دی.راجر" دزد دریایی قدرتمندی بود که صاحب ثروت و شهرت فراوانی بود. وقتی او دستگیر شد و در آستانه ی اعدام قرار داشت فاش کرد که گنج بزرگ او که "وان پیس" نام داشت جائی در "گرند لاین" مخفی شده است. ۲۲ سال بعد از مرگ "راجر" پسری به نام "مونکی دی.لوفی" تصمیم گرفت تا یک دزد دریایی بشود و به دنبال گنج "راجر" برود تا پادشاه دزدان دریایی شود.