

داستان سریال بر روی گروهی از افراد متمرکز است که تاریخ تولدشان یکی می باشد و به صورت تصادفی زندگیشان در راه های مختلف به هم گره می خورد. جک و ربکا زوج جوانی هستند که در پترزبورگ منتظر به دنیا آمدن سهقلویشان می باشند. کوین بازیگر موفق و خوشتیپ تلویزیون می باشد که از زندگی مجردی خسته شده است. رندال نیز تاجری است که در کودکی پدرش او را در یک ایستگاه آتش نشانی رها کرده بود و اکنون دارای یک همسر و دو دختر است...


Harry Bosch مامور پلیس لس آنجلس که برای دومین بار متهمی را به اشتباه به قتل میرساند، منتظر رای دادگاه می باشد که ممکن است او را از کارش تعلیق کند. او همچنین در این بین پرونده قاتل سریالی را دنبال میکند که این قاتل بچه های کوچک را هدف قرار میدهد و معلوم نیست تا کنون چند بچه سر به نیست شده اند و تنها استخوان هایی از آن ها باقی مانده است...


داستان سریال درباره پسری به اسم رایان (Elijah Wood) هست که از کارش که وکالت باشه بیرون انداخته شده و الان خیلی افسرده است رایان یه شب تصمیم می گیره خودکشی کنه و یه عالمه قرص می خوره اما حالا از شانس بد یا خوبش نمی میره اما از صبح همون روز سگ همسایه اش رو در هیبت یه ادم می بینه و خیال می کنه که توهم زده حالا این سگه که اسمش ویلفرد هست و از قضا حیوون(ادم) بسیار بددهنی هم هست می خواد به رایان زندگی رو یاد بده …


ماجرا در مورد خانواده ای است که در نیویورک رستورانی دارند و در آنجا مشغول به کارند ولی تفاوت آنها با دیگران این است که میتوانند کارهای جادویی عجیبی انجام دهند که خیلی در کارها به آنها کمک میکند ولی با این حال پدر خانواده که به آنها این فنون جادویی را آموزش می دهد از آنها میخواهد تا تمامی کارهای خود را با جادو انجام ندهند و کسی متوجه جادوگر بودن آنها نشود...