
« هايدريش » ( تفاردوفسكى ) ، حامى و نمايندهى رايش در چكسلواكى و فرماندار انتصابى پراك به دست يكى از اعضاى نيروى مقاومت چك ، « اسووبودا » ( دانلوى ) ، ترور مىشود. حالا نازىها سخت در پى انتقامند و گشتاپو با دستگيرى صدها تن از شهروندان بىگناه ، تهديد مىكند كه اگر قاتل تسليم نشود ، آنان را يك به يك خواهد كشت.

شبى توفانى در ژنو ، « مرى شلى » ( لنچستر ) ادامهى داستان « فرانكنستاين » را براى « پرسى شلى » ( والتن ) و « لرد بايرون » ( گوردون ) ، تعريف مىكند : مخلوق ( كارلوف ) موفق به گريز از دست گروه تعقيب گنندگان خشمگين مىشود و پس از چندى دكتر « پرتوريوس » ( تسيگر ) ، دانشمند خبيث از ؛ « فرانكنستاين » مىخواهد كه با او براى خلق مخلوقى مؤنث همكارى كند و همدمى براى مخلوق قبلى بيافريند.

« رنفيلد » ( فراى )، فروشندهى املاك و مستغلات به ترانسيلوانيا مىرود تا مقدمات فروش يك خانهى بزرگ قديمى و متروك انگليسى را به بيگانهاى مرموز به نام « كنت دراكولا » ( لوگوسى ) فراهم كند. اما كنت به قالب اصلى خويش، خون آشامى ۵۰۰ ساله، در مىآيد، « رنفيلد » را مىگزد و او را بردهى خود مىكند.