
دو زن جوان آمریکایی به اسامی «ویکی» (ربکا هال) و «کریستینا» (اسکارلت جوهانسن) برای گذراندن تعطیلات تابستانی نزد یکی از اقوام دور ویکی در شهر بارسلون در کشور اسپانیا می روند. ویکی زنی احساساتی است که بزودی قصد ازدواج با نامزدش داگ را دارد که مردی قابل اطمینان اما غیر رمانتیک است. کریستینا نیز دختری خوشگذران است که قصد دارد در بارسلون ماجراهای جدید عاطفی را تجربه کند. آنها در شهر با مرد نقاشی به اسم «جوان آنتونیو» (خاویر باردم) آشنا می شوند که هنوز با همسر سابقش «ماریا» (پنلوپ کروز) ارتباط دارد. کریستینا در اولین برخورد تحت تاثیر جذابیت جوان قرار می گیرد..

استاد ادبيات، «ديويد کپش» (کينگزلي) با اين که پا به سن گذاشته، اما هنوز تن به زندگي مشترک نداده است. تا اين که با يکي از شاگردان جوانش، دختري کوبايي – امريکايي به نام «کونسوئلا کاستيلو» (کروس) رابطه برقرار مي کند. حالا «ديويد» هم از صميمي شدن با «کونسوئلا» دوري مي کند و هم وسوسه ي حضور مداوم او را نمي تواند کنار بگذارد. اين رابطه اي است که «کپش» پيش از اين تجربه نکرده است.

در سال ۱۸۴۸، یک بانک تصمیم دارد یک ریل راه آهن سرتاسر مکزیک بکشد، از این رو شروع می کند به خریدن بانکهای کوچک و زمینهای کشاورزی بدهکاری که بر سر راه هستند. مامور بانک، ظالمی بنام «جکسون» است. دو زن تصمیم می گیرند جلوی این بی عدالتی را بگیرند، «ماریا» (پنلوپ کروز) دختر زمخت و بی سواد یک مزرعهدار، و «سارا» (سلما هایک)، دختر تحصیل کردهی صاحب بانک. ماریا و سارا جهت فراهم کردن پول برای مردم بی خانهمان و گرفتن انتقام، شروع به سرقت از بانکها می کنند. اما جکسون و افرادش نیز بیکار نمی نشینند و ...