در شهر دیلفور، انسان ها، خونآشامها و زامبیها در صلح و صفا کنار یکدیگر زندگی میکردند، تا زمانی که آخرالزمان بیگانگان فرا میرسد. حال سه نوجوان، یکی انسان، یکی خونآشام و دیگری زامبی می بایست چاره ای بیاندیشند تا از شر بیگانگان خلاص شوند.
"چارلی اندرسون" به همراه شش پسر، یک دختر و عروسش در مزرعه ای در ویرجینیا با آرامش زندگی می کند.او اجازه نمی دهد پسرانش به ارتش پیوسته و به جنگ داخلی بروند.در همین حین دخترش با یک گروهبان ارتش ازدواج می کند اما او به خط مقدم اعزام می شود و...