

داستان سریال از اولین روزهایی که کارآگاه گوردن به ادارهی پلیس شهر گاتهام میپوندد شروع میشود و افسر ارشد کلانتری گاتهام یعنی سارا ایسن طی اتفاقاتی کارآگاه جیمز گوردن و هروی بولاک را استخدام میکند و این سه تن قرار است بر روی اسرار آمیز ترین پروندهی حل نشدهی شهر گاتهام یعنی پروندهی قتل توماس و مارتا وین (پدر و مادر بتمن) تحقیقاتشان را آغاز کنند. در این تحقیقات جیمز گوردن بروس وین را ملاقات میکند. بروس فرزند توماس که کشته شده است هست و برای انتقام گرفتن از قاتلین پدر و مادرش از راهی که خودش میخواهد وارد می شود و این شروع افسانه ای به نام شوالیه ی تاریکی (بتمن) می شود.


تصور کنید در میانه های یک روز عادی هستید. سر کار رفتید، در پاساژ مشغول خرید هستید. در خانه خود، ماشین، هواپیما یا هر وسیله نقلیه دیگری نشسته اید ناگهان ۲ درصد از جمعیت مردم جهان از روی زمین ناپدید میشوند. نه بخاطر حادثه ای طبیعی. نه حمله تروریستی. نه کُشتاری و نه چیز دیگری. فقط فضای خالی از انسانهایی باقی میماند که تا لحظاتی پیش وجود داشتند اما حالا دیگر نیستند. از سلبرتی و رهبران سیاسی گرفته تا رهبران دینی، همسایه شما، پدرتان، فرزندتان. هیچکس دلیل آنرا نمیداند. چگونه خود را با شرایط جدید وفق میدهید؟ به چه آدمی تبدیل خواهید شد؟ حالا ۳ سال از آن واقعه Rapture مانند گذشته (در فرهنگ مسیحی اعتقاد بر ایناست که در آخرالزمان گروهی از مردم که معتقد به مسیح هستند ناگهان ناپدید شده و به دیدار خداوند رفته و راهی بهشت میشوند. انسانهای باقی مانده بروی زمین یک سال دچار انواع و اقسام بلایای طبیعی میشوند. پس از یکسال کُفاری که همچنان زنده مانده اند راهی جهنم میگردند. ) مردم شهر "میپل تاون" نیویورک همچنان درگیر آن هستند که بدانند چه بلایی سر عزیزانشان آمده. برخی از آنها خانه و کاشانه خود را رها کرده و به فرقه ای بنام "بازماندگان گناهکار" پیوسته اند. فرقه ای که اعضایش باید روزه سکوت بگیرند، لباسهای سفید بر تن کنند، هنگام حضور در محیط عمومی سیگار بکشند . وظیفه اصلی اعضای گروه یک چیز است: " نظاره کردن مردمانی که عضو گروه نیستند و انتظار برای پایان دنیا! "


داستان در ارتباط با شبکه سازمان جاسوسی شوروی، "کا.گ.ب" است که در آن سالها در کشور آمریکا تارهای خود را تنیده بودند. البته این مورد دو طرفه بود و هر دو کشور فعالیت گُسترده جاسوسی را برای کسب اطلاعات از طرف مقابل انجام میدادند. یک مرد و یک زن توسط کمونیست ها انتخاب میشوند تا به ازدواج یکدیگر درآیند. آنها پیش از این هیچوقت همدیگر را ندیده اند و یا عشقی در بین خودشان حس نکرده اند اما بخاطر آرمان های شوروی باید ازدواج کرده و با نام و مشخصات جعلی گام به "ینگه دنیا"، "امریکا" بگذراند! حاصل زندگی آنها پس از سالها دو فرزند دختر و پسر است که به هیچ وجه از پیشینه والدینشان آگاهی ندارند. آنها در محیطی کاملا آمریکایی، با رویایی آمریکایی بزرگ شده اند. برنامه های آمریکایی را از تلویزیون دیده اند و به مدارس آمریکایی در فلب ایالات متحده، یعنی "واشنگتن" میروند. زندگی این جاسوسان تقریبا بصورت آرامی میگذرد تا آنکه ماموری از FBI به خانه ای در همسایگی این زوج جاسوس نقل مکان میکند و این چنین اوضاع هر روز بغرنج تر میشود. فعالیت های جاسوسی انها نیز با پیامی از سوی "کا.گ.ب" تشدید میشود. "رفقا به پا خیزید." (رفقا: اصطلاحی رایج در میان کمونیست هاست.)


سریال درباره یک خانواده می باشد که همگی پلیس هستند و هر کدوم در زمانی که پلیس بودند وقتشون رو صرف اجرای قانون کردند . فرانک ریگان که نقش پدر خانواده رو بازی می کنه رئیس پلیس شهر نیویورک بوده که در دوران خدمتش فردی باسیاست و با شهامت بوده . پسر بزرگش دینه قبلا سرباز در عراق بوده و الان کاراگاه خصوصی هست . دختر خانواده ارینه که بازپرش بخش قضایی در نیوروک ، الان از پدرش جدا شده و تنها زندگی می کنه . جیمی هم که کوچیکترین فردخانواده ست در رشته حقوق از دانشگاه هاروارد تازه فارغ التحصیل شده و بهخاطر اینکه کل خانواده پلیس هستند اونم به شغل خانوادگیش برگشت . دوست دختر جیمی اون تا سال اول در رشته حقوق همراهی می کنه بعد با اتفاقاتی که برای جیمی می یوفته اونم پلیس مخفی می شه که پدرش از این جریان خبر نداره …