زمانی که برنامه‌ی تعطیلات آخر هفته بهم می خورد. گروهی از دوستان صمیمی خود را در یک مکان ناآشنا که موجودی شوم و تهدید آمیز در آن زندگی میکند، می یابند...
بازماندگان به دست یک پیامبر به نام باس گوس نجات می یابند ، کسی که ظاهرا قالبت کنترل حیوانات را دارد ، وی مردم را به سمت یک شهر بزرگ منتقل میکند و در حین راه با جین کلود اشنا میشوند که اطلاعاتی از این حیوانات شیطانی دارد و ...
هیولاها وارد یک شهر کوچک شده و افراد شهر را مجبور می کنند در یک بار گرد هم آمده و به دنبال راه نجاتی برای خود باشند...
«جاش» (تاکر)، دانشجویی که «هکر» ماهری هم هست، موقع کار در کتابخانه ی دانشگاه با موجود سفیدرنگ هیولا مانندی روبه رو می شود. وقتی این برخورد تکرار می شود، «جاش» خود را حلق آویز می کند. تصویرهای سیاه و سفید هولناکی که «جاش» از طریق مانیتورش دریافت می کرده، حالا روی کامپیوتر دوستش، «متی» (بل) ظاهر می شود و بعد روی کامپیوتر دوستان شان و …
در یک بار یک مشتری به صاحب آنجا نصیحت می کند که بار خود را ببندد چون موجوداتی ترسناک به بار خمله خواهند کرد . اما صاحب آنجا به حرف او توجهی نمی کند تا اینکه موجودات حمله می کنند . حالا افراد آنجا گیر افتاده اند و باید خود را از آن بار نجات دهند و …
یک روزنامه نگار گروهی مخفی را که می توانند مردگان را به زندگی بازگرداند را کشف کرده و به آرامی در دنیای آنها غرق می شود...
یک تاجر تصمیم می گیرد اجزای یک حادثه که منجر به مرگ همسرش شد و جعبه ای اسرارآمیز برای او به جای گذاشت که می تواند هیولاها را احضار کند را کنار هم بگذارد و...
یک افسر پلیس پس از انتخاب شدن برای تخقیق در مورد قتلهای مردی دیوانه که با نام "مهندس" شناخته می شود وارد دنیای عجیبی از قتل و دیوانگی می شود...