

داستان سریال درباره ی “دراکولا” ست، که در زمان سلطنت ملکه ویکتوریا به لندن میاد و خودش رو بعنوان مؤسس و بنیانگذار عصر مدرن در این شهر معرفی میکنه، اما در واقع به دنبال انتقام گرفتن از آدم هاییه که قرن ها پیش زندگیش رو نابود کردن. فقط در یک صورته که برنامه و نقشه ی دراکولا که مدت ها براش برنامه ریزی کرده خنثی میشه، اونم اینه که دراکولا عاشق زنی میشه که تناسخ همسر مُرده ش رو در جسم و ظاهر اون زن میبینه…

به هیچکس اعتماد نکن، چیزی را احساس نکن و هیچوقت شکست نخور. این ها قوانینی هستند که به آدمکش بیرحم اروپایی کمک کرده اند تا در کار خود اوج بگیرد. "ویکتور" که در رومانی بزرگ شده است بیشتر از هر کسی ارزش زندگی اش را می داند و همین او را تبدیل به قاتلی کامل کرده است. اما بعد از اینکه نزدیک ترین شخص به و کسی که او را آموزش داد به او خیانت می کند، "ویکتور" مرگ خود را جعل کرده و به لندن سفر می کند ...

سال ۱۹۴۲. آمریکا به تازگی وارد جنگ جهانی دوم شده، و «استیو راجرز» (کریس ایوانز) که در امتحان ورودی ارتش قبول نشده است، در کمال نا امیدی به سر می برد. اما وقتی که او برای یک پروژه سری داوطلب می شود، همه چیز تغییر می کند. او تحت یک آزمایش فوق سری قرار می گیرد، و ناگهان بدن ضعیف او به طرزی باورنکردنی قدرتمند می شود...

مردي بي روح و سردمزاج به نام «جي» (رايلنس)، ملاقات هاي هفتگي با بازيگري آماتور به نام «کلر» (فاکس) دارد. تا اين که يک روز «جي»، «کلر» را تعقيب مي کند و مي بيند که مرد زندگي او، «اندي» (اسپال)، فردي سرزنده و خوش شرب است. «جي» خود را به «اندي» نزديک مي کند و با او دوست مي شود...