سه مجرم از جان گذشته، پس از اینکه نقشه شان برای سرقت از یک بانک به طرز فجیعی اشتباه پیش می رود، یک زن جوان و یک پدر و پسر را گروگان میگیرند. این کار آنها مانند وارد شدن به جاده ای است که ممکن است تا رسیدن به انتهای آن، همه آنها زنده نمانند...
داستان فیلم درباره‌ی دختری به نام نیکول است که تعطیلات تابستانی قبل از دانشگاه را در خانه سپری می‌کند. پدر و مادر نیکول به مسافرت رفته‌اند و او بیشتر وقتش را با نزدیک‌ترین دوستش ورونیک می‌گذراند. نیکول در یک مغازه‌ی محلی کار می‌کند، با برادرش که عشق موسیقی راک است رابطه‌ی چندان خوبی ندارد و بعدازظهرها با ورونیک به دوچرخه‌سواری می‌پردازد.
یک مرد بیکار و بی مسئولیت، خبردار می شود که معشوقه اش از او باردار شده. اما این تنها بخشی از اخبار ناگواری می باشد که قرار است به او برسد...
داستان از جایی شروع می‌شود که جسد فردی به نام Benoit Brisset در بین نرده‌های مرز "کوبک" و "انتاریو" یافت می‌شود و پرونده این قتل به دست دو کارآگاه که یکی از "کوبک" و دیگری از "انتاریو" می باشد، سپرده می شود و...