

«ریک» یک افسر پلیس است که بعد از گلوله خوردن در حین ماموریت، چندین ماه در بیمارستان بیهوش بوده است. وقتی که او بیدار می شود، می فهمد که دنیای اطرافش توسط زامبی ها (مرده های متحرک) تسخیر شده است، و به نظر میرسد که او تنها شخص زنده است. او برای پیدا کردن خانواده اش به شهر آتلانتا می رود، و در آنجا به گروهی از بازمانده ها بر می خورد که در خارج از شهر ساکن شده اند. همسرش «لوری» و پسرش «کارل» و همینطور بهترین دوستش، «شین» در میان بازمانده ها هستند. اکنون او بهمراه دیگر بازمانده ها باید در دنیایی که پر از مرده های متحرک است، راهی برای زنده ماندن پیدا کنند...

ریزو (گارسیا) پدر یک خانواده چهار نفری است که از همسرش و یک پسر و دختر جوان تشکیل شده است. اعضای خانواده هر کدام برای خود رازی دارند. یک روز ریزو که نگهبان زندان است متهمی را برای تکمیل پروژه ناتمام حمام به منزل می آورد. حال اینکه متهم پسر ناخواسته وی است که سالها قبل با مادرش ارتباط داشته و سپس آنها را رها کرده بوده است. آشنایی این فرزند جدید با خانواده باعث می شود که او به رازهای جدیدی پی ببرد...