

داستان ۵ جوان که به تازگی وارد اداره پلیس میشن و قدیمی ها فعلا باهاشون خوب نیستن و هر کدوم وارد یه بخش میشن یکی ارادی ، یکی گشت و … .داستان هر قسمت هم تقریبا از چند تا داستان تشکیل شده هم تو خیابون هم تو اداره و آخرش یه جورایی هر داستان تموم میشه و شخصیت ها داستان هاشون یا بهم میرسه یا نه …


"زوئی" دختر خانواده "گری استون" از ساکنان سیاره "کاپریکا" تنها شخصی از افراد خانواده است که به خدای یکتا اعتقاد دارد. او تصمیم دارد که به همراه همکلاسی هایش "لیسی" و "بن" به سرزمین "جمنون" فرار کند و فکر میکند که زندگی جدیدی در آنجا در انتظار اوست. او دختر بسیار باهوشی است و توانسته شبیه یا آواتار خود را بسازد. او آواتار خود را در کلوپ مجازی رها میکند و همراه دوستانش سوار قطار هوایی که به سمت "جمنون" میرود میشود. البته "لیسی" به همراه آنها نمیرود. "بن" طی یک ماجرای تروریستی قطار را منفجر میکند و "زویی" و جمعی از مردم در این حادثه تروریستی کشته میشوند. "لیسی" تنها کسی است که در مورد آواتار "زوئی" میداند. او از عینک دنیای مجازی استفاده میکند و به دیدار آواتار "زویی" میرود. آقای "گری استون" ، پدر "زویی" که یک مهندس روباتیک است به این ماجرا پی میبرد و "لیسی" را وادار میکند که او را پیش آواتار "زوئی" ببرد.


هنگامی که صحبت از صحنه های هولناک جرم و جنایت میشود ، هنگامی که رازی در پس یک جنایت نمایان میشود. معمولا هیچگاه پلیس نمیتواند همه حقایق را آشکار و بازگو کند . کشف رازهای مخوف پشت پرده ، به شدت مورد علاقه دکتر Helen Magnus است. او مخفی گاهی برای نگهدای افرادی که نیروهای خارق العاده و غیر طبیعی دارند ، راه اندازی کرده و …


داستان سریال در مورد یک واحد از نخبگان پلیس کانادا است که مانند گروه ضربت عمل میکنند.آنها معمولا مسئولیت رسیدگی به مسائلی چون گروگان گیری،بمب گذاری و دستگیری افراد مسلح و خطرناک را به عهده میگیرند.این گروه مجهز به وسایلی با تکنولوژی بالا میباشند.روش کار آنها نیز به این صورت است که ابتدا با فرد خلافکار مذاکره میکنند و در صورت عدم پاسخگویی این روش دست به اقدام عملی میزنند…