
«اريکا» (فاستر) گوينده ي برنامه اي راديويي در نيويورک است. او و نامزدش «ديويد» (اندروز)، زوج خوشبختي هستند که قصد ازدواج دارند. اما شبي اراذل و اوباش خياباني آن دو را به شدت کتک مي زنند، و «ديويد» مي ميرد و «اريکا» زنده مي ماند. «اريکا» پس از مرخصي از بيمارستان در حالي که از نظر روحي در وضعيت بسيار بدي است، اسلحه اي مي خرد و خلافکاران و جنايتکاران را به سزاي اعمال شان مي رساند...

«کتی» همسری عالی در دهه پنجاه هست و زندگی ایده آلی دارد، بچه های سالم، شوهر موفق، و موقعیت اجتماعی بالا، ولی وقتی شوهرش را در حال بوسیدن یک مرد میبیند زندگی عالی اش به هم پیچیده می شود و از کنترل خارج می شود و در این بین دوستی او با باغبانش «ریموند» که سیاه پوست هست و چنین روابطی در آن زمان از نظر جامعه رد شده هستند زندگی اش را از این هم پیچیده تر می کند. کتی زخم خورده و تلاش «فرانک» شوهرش برای نجات ازدواجشان و رابطه پیچیده کتی با ریموند فصل دردناکی در زندگی آنها ایجاد میکند...