«اوا» (اولمان) که با همسرش «ويکتور» (بيورک) در خانه ي دورافتاده اي يک کشيش در نروژ زندگي مي کند و به تازگي پسر چهارساله اش را از دست داده، وقتي در مي يابد مادرش «شارلوت» (برگمن) پيانيست نامدار،عزادار محبوبش است، او را براي مدتي نزد خود دعوت مي کند...
دکتر "جنی ایساکسون" روانپزشکی است که با یک روانپزشک دیگر ازدواج کرده. آنها هر دو در کار خود موفق هستند اما به آرامی او دچار مشکلات روانی می شود. "جنی" توسط تصاویر و احساساتی از گذشته خود مورد تهاجم قرار می گیرد و در نهایت از کار می افتد...
ملکه شب دخترش "پامینو" را به "تامینو" تحویل میدهد و تامینو مجبور است تا دختر را به نزد پدرش و کشیش ساراسترو برگرداند.ملکه به تامینو یک فلوت جادویی میدهد و یک پرنده ...
«ماریانه» (اولمان) و «یوهان» (یوزفسون) که ده سال است ازدواج کرده اند، آرام آرام، دچار مشکلات بسیار میشوند؛ به خصوص که «یوهان» به یکی ز شاگردانش، «پائولا»، علاقه مند شده است...
«اگنس» (اندرسون) بر اثر ابتلا به سرطان در حال مرگ است. دو خواهرش، «کارین» (تولین) و «ماریا» (اولمان) بر بالینش آمده اند و «آنا» (سیلوان)، خدمتکار باوفا از او پرستاری می کند. رابطه ها بازبینی می شوند، خاطره ها بر می گردند و خواهران ظاهرآ به هم نزدیک تر می شوند، اما...
"آندرس" با پایان یافتن ازدواجش و انزوای احساسی اش، با زوجی که دچار مشکلات روحی و روانی هستند آشنا می شود. در این حین او با "آنا" که در غم از دست دادن همسر و پسرش قرار دارد آشنا می شود. آن دو عاشق هم می شوند، اما...
در قرن نوزدهم، شعبده بازی به نام “آلبرت امانوئل فوگلر” (فون سیدو) با گروهی سیار وارد شهر کوچکی در سوئد میشود که مردمش اعتقادی به جادو ندارند. گروه با راهنمائی “فوگلر” شروع به بازی با ذهنیت میزبانانشان میکنند و زندگی آرام و آسوده آنان را بر هم میزنند
"اوا"، "اینگرید" و "بیبی" سه مادری هستند که در یک زایشگاه بستری شده اند. در طول یک دوره چند روزه آنها داستان زندگی خود را برای یکدیگر تعریف کرده و تصمیم می گیرند نوزادان خود را نگه دارند یا سرپرستی آنرا به دیگران واگذار کنند...