
«سمیر هورن» یک مسلمان مذهبی آمریکایی است که در گذشته یکی از ماوران متخصص ارتش آمریکا در کشف و خنثی سازی مواد منفجره بوده است. اف.بی.آی او را در محدوده یک منطقه بمب گذاری شده توسط تروریستها شناسایی می کند. یک مامور اف.بی.آی به اسم «روی کلیتون» ماموریت می یابد تا در مورد این موضوع عجیب و رابطه احتمالی سمیر با این بمبگذاری ها تحقیق کند. کلیتون، هورن را در کشور یمن و زمانیکه قصد فروش مواد منفجره به یک گروه تروریستی را دارد دستگیر می کند. تروریستها وارد زندان شده و هورن را با خودشان می برند و در ادامه کلیتون در می یابد قرار است آنها یکی از کنسولگری آمریکا در شهر نیس فرانسه را بمب گذاری کنند اما پلیس در دستگیری آنها شکست می خورد. کلیتو نرد ادامه سمیر را تا آمریکا تعقیب می کند و بایستی هر طور شده قبل از اینکه او بسراغ هدف بعدیش برود او را متوقف سازد.

«آلن جانسن» ظاهرا زندگي خوشبخت و راحتي با همسر و فرزندانش دارد. در حالي که احساس تنهايي مي کند و کسي را ندارد که با او درددل کند. از سوي ديگر «چارلي فاينمن» نه شغلي دارد و نه خانواده اي. او در فاجعه ي يازده سپتامبر ۲۰۰۱، همسر و سه دخترش را از دست داده و پس از آن از کارش استعفا داده و به تلخي خودش را از همه جدا کرده است...


اين سريال زندگي يک سري بازيگر نويسنده مخصوصا زندگي رييس نويسندگان يک برنامه تلويزيوني کمدي را به نمايش ميگزارد. داستان از انجا شروع ميشود که با تغيير رييس سازمان زندگي روزمره انها تغيير مي کند و باعث ميشود که زندگي رييس نويسندگان دچار مشکلاتي شود.رييس سازمان که خود ادم بسيار موفقي است سعي دارد تا زندگي کارمندان خود را بهتر کند...

مکس و لولا دو سارق حرفه ای جواهرات هستند. آنها تصمیم دارند بعد از انجام آخرين کار خود که دزديدن يکی از الماسهای سه گانه ناپلئون است بازنشسته شوند. آنها پس از موفقيت در اينکار و فرار از دست استن لويد، مامور اداره آگاهی، عازم جزيره ای در دریای کارائيب می شوند. اما مکس پس از مدتی احساس می کند که این بازنشستگی زودهنگام مناسب حال او نيست. در همين زمان رئيس گانگسترهای جزيره نزد مکس آمده و به او پيشنهاد می دهد يکی ديگر از الماسهای سه گانه را از يک کشتی سرقت کند...