

چا جین وو مشکل شنوایی دارد. او به دلیل ناتوانی در صحبت کردن راحت نیست. چا جین وو عادت دارد به جای صحبت کردن، احساسات خود را از طریق نقاشی بیان کند. او به طور اتفاقی با جونگ مو یون ملاقات می کند. او یک هنرپیشه مشتاق است و احساسات خود را با کلمات بیان می کند. چا جین وو و جونگ مویون عاشق یکدیگر می شوند.


خلاصه داستان چویی داهیون (جی چانگ ووک) به گروهی از دانش اموزای دختر دبیرستان برمیخوره که جانگ ست بیول(کیم یو جونگ) یکی از اوناس و ازش میخواد که براشون سیگار بخره اینکارو واسشون انجام میده بعد شماره تماسشو میده ولی کیم یو جونگ هیچوقت بهش زنگ نمیزه چهار سال بعد ووکی یه مغازه رو اداره میکنه و دنبال یه کارگر هست و...


سونگ دوک می (پارک مین یونگ) در یه گالری هنری کار میکنه و همچنین فن (طرفدار) گروه آیدلی به اسم شیانه؛ او حتی یه سایت طرفداری هم برای گروه محبوبش به طور مخفیانه درست کرده! از طرفی رایان گلد (کیم جه ووک) که قبلا نقاش معروفی بوده رئیس جدید دوک می میشه. رایان که علاقه چندانی به روابط اجتماعی نداره متوجه راز دوک می و فن سایتش میشه و خودش تبدیل به فن دوک می میشه…

پارک جه وون (Ji Chang-Wook) یک معمار صادق ، پر از شور و شوق و عاشق خیابان های شهر است. یک روز به زنی که او را “دزد دوربین” صدا میکند، برمیخورد و به او دل میبندد ولی همان روز ملاقات او را گم میکند؛ از طرفی لی یون اوه ، بازاریاب مستقلی است که زندگی معمولی دارد اما هویت دیگری به نام یون سون آه نیز دارد. او تصادفا در حالیکه با هویت جعلی خود است ، پارک جه ون را میبیند و عاشقش می شود…


مون کانگ تائه (Kim Soo-Hyun) فردیست که از بسیاری از قابلیت های عالی از جمله جذابیت ، هوش ، صبوری ، توانایی همدردی با دیگران برخورددار است ، او که به عنوان یک مددکار بهداشت در بخش روانپزشکی مشغول به کار است با حقوق بسیار کمش ، از برادر خود که ۸ سال از او بزرگتر و مبتلا به بیماری اوتیسم است نیز مراقبت میکند از طرفی ، گو مون یونگ (Seo Ye-Ji) که نویسنده محبوب داستان های کودکانه است ، فردیست بسیار متکبر و خودخواه و بی ادب که از اختلال شخصیت ضد اجتماعی رنج میبرد و…

یونگ هو پس از مرگ پدرش در سن جوانی در یک حادثه وحشتناک، ایمان خود را رها می کند و تصمیم می گیرد که فقط به خودش ایمان داشته باشد. اما پس از چند سال به طور ناگهانی در کف دستش یک علامت مرموز ظاهر میشود. پس از این اتفاق او تنها راه نجات از این مخمصه را دیدار با یک کشیش میداند. اما وقتی که کشیش این علامت را مشاهده میکند، متوجهی خطری بزرگتر و مخوفتر میشود و...


هتل دل لونا، یک هتل قدیمی و متفاوت واقع در مرکز شهر سئول است. جانگ مان وول (IU) هزار سال است که مدیر این هتل بوده. او بخاطر گناهی که انجام داده در این هتل محبوس شده. تنها راه فرار او پیدا کردن کسی است که گناه بدتری نسبت به خودش انجام داده باشد اما او حتی به یاد نمی آورد چه خطایی ازش سر زده و در عین حال مجبور به نگهداری از هتل هم میباشد جایی که مشتریان آن تنها ارواح هستند…