
"فیت" اعتقاد دارد دو نیمه گمشده می توانند به هم برسند. او بر روی یک تخته، نام نیمه گمشده خود را پیدا می کند، "D-A-M-O-N B-R-A-D-L-E-Y". بعدها در یک کارناوال، یک پیشگو نیز نام "دیمون بردلی" را از گوی شیشهای اش به او می گوید و "فیت" بطور کامل به این مسئله اعتقاد پیدا میکند...

«ماريو» (ترويزي)، پستچي ساده و کم بضاعتي در يک جزيره ي مديترانه اي است که زندگي اش به واسطه ي آشنايي با «پابلو نرودا» (نوآره)، شاعر شيليايي تبعيدي دگرگون مي شود. پس از رفتن «نرودا» از محل، «ماريو» که ذوق شعري در خود کشف کرده و چشمش بر زيبايي هاي شاعرانه ي محيط و مردمان پيرامونش باز شده، وارد فعاليت هاي سياسي مي شود...

"جان" و "لاورا" بکستر در ونیز با دو خواهر که یکی از آنها ادعا می کند واسط ارواح است آشنا می شوند.او اصرار می کند که روح دختر آنان که به تازگی غرق شده را می بیند."لاورا" شیفته حرفهای او می شود اما "جان" متقاعد نمی شود اما بعد از مدتی او دختر خود را در خیابان می بیند که لباس قرمزی پوشیده و ...