
در شهرکي که در آن مرد پولدار و صاحب نفوذي به نام «هرود» (هاکمن) همه کاره است، هر سال يک مسابقه ي عجيب هفت تيرکشي برگزار مي شود. دختري به نام «الن» (استون) معروف به «بانو» نيز در اين مسابقه شرکت مي کند. اما در اصل «الن» براي گرفتن انتقام مرگ پدرش - که مارشال ايالتي بوده - از «هرود»، در اين مسابقه شرکت کرده است...

سر بچه ای به نام «کوین» (کالکین)، به دلیل شیطنت هایش، شب پیش از سفر خانواده اش برای تعطیلات کریسمس، تنبیه می شود تا در اتاق زیر شیروانی بخوابد، و او هم پیش از خواب آرزو می کند که تمام اعضای خانواده اش ناپدید شوند. صبح روز بعد، همه «کوین» را فراموش می کنند و به سفر می روند و وقتی متوجه نبود او می شوند که دیگر دیر شده است...

سال ۱۹۶۰. پس از چندين بار اقدام به فرار، «فرانک ماريس» (ايست وود) را از زندان آتلانتا به آلکاتراز منتقل مي کنند و «رئيس زندان» (مک گوهان)، که به زندانش مي نازد، به او مي گويد که هرگز کسي از آن جا فرار نکرده و فرار هم نخواهد کرد. اما در اين جا نيز «فرانک» تصميم مي گيرد که فرار کند...