

لوکاس هود، دزد سابق و اصلی، هویت یک کلانتر کشته شده را بر عهده می گیرد و به فعالیت های جنایتکارانه خود ادامه می دهد. به نظر می رسد گذشته او از طریق کسانی که سال ها قبل به او خیانت کرده بود، او را آزار می دهد. این خلافکار سابق عدالت خود را تحمیل می کند، جایی که خشونت در شهر نه چندان آرام آمیش ها در Banshee، پنسیلوانیا، در هر نقطه اوج می گیرد.

٥٠٠ سال قبل از كشف آمريكا توسط كريستف كلمب، زني بومي در ميان بقاياي يك كشتي در هم شكسته وايكينگ ها پسر بچه اي را پيدا مي كند. او تنها بازمانده از گروه وايكينگ هايي است كه به قصد غارت دهكده هاي بوميان آنجا از كشور خود عازم قاره ناشناخته بودند. زن به كودك نام شبح داده و او را بزرگ مي كند. تنها يادگار شبح از گذشته خود، شمشيري آهنين است. سلاحي كه هنوز در ميان بوميان شناخته شده نيست. پانزده سال بعد؛ شبح تبديل به جنجگويي نترس شده است. يك روز كه براي شكار از دهكده بيرون رفته، بار ديگر وايكينگ ها از راه رسيده و اهالي را قتل عام مي كنند.

ايالات متحده، سال ۱۹۷۳. وقتي پخش جلسات استيضاح «نيکسن» از تلويزيون آغاز مي شود، «سام بيکلي» (پن) از رياکاري آشکار پرزيدنت، خشمگين مي شود. او پس از تماشاي گزارشي تلويزيوني درباره ي خلباني که هلي کوپترش را در زمين چمن کاخ سفيد فرود آورده، به فکر مي افتد هواپيمايي را بربايد و آن را به محل سکونت رئيس جمهور بکوبد.

داستان این قسمت ادامه ی زندگی پوکاهونتاس (دختری از قبیلهای سرخپوستی) چند سال بعد از آشنایی با جان اسمیت (John Smith) است. در این قسمت با پخش شایعه مرگ کاپیتان جان اسمیت، پوکاهونتاس پریشان میشود و به همراه میکو، فلیت و پرنسی مسافرت خود را به طرف انگلستان آغاز میکند و…