
ايست ووبرن مينه سوتا، سال ۱۹۷۹. دو چاه آب شرب اهالي شهر با پساب هاي صنعتي آلوده مي شوند و همه ي اهالي به کارخانه هاي محلي شک مي برند و آن ها را علت مسموم شدن آب، ابتلاي بعضي از کودکان شهر به سرطان خون و مرگ آنان مي پندارند. «آن آندرسن» (کويينلن)، مادري که پسرش مرده تصميم مي گيرد از صاحبان کارخانه ها شکايت کند...

ستاره ي دنباله داري با سرعت به سوي زمين در حرکت است و يک سال ديگر قطعه ي بزرگي از آن در اقيانوس اطلس سقوط خواهد کرد و طبق پيش بيني، با امواجي به بلندي دويست متر سيلي به راه مي اندازد که نيويورک و ساير شهرها را ويران خواهد کرد. قسمت بزرگ تر ستاره که به کانادا اصابت مي کند، باعث انقراض نسل بشر مي شود...

«کارل چيلدرز» (تورنتن) مردي است کمي کند ذهن که بيش تر سال هاي عمرش را در يک آسايشگاه رواني سپري کرده است. در دوازده سالگي وقتي کشف مي کند مادرش با مردي که هرگز او را نديده، سر و سري دارد، هر دوي آنان را مي کشد. «کارل» از آسايشگاه اخراج مي شود و کمي بعد در يک شهر کوچک با «فرانک» (بلک) که پدرش مرده، آشنا مي شود…