
«پل کرو» (سندلر) را که در گذشته بازيکن حرفه اي فوتبال امريکايي بوده به خاطر يک حادثه ي خطرناک رانندگي بازداشت مي کنند و به زندان آلن ويل مي فرستند که زندانبانش، «هيزن» (کرامول) نيز از کشته مرده هاي فوتبال امريکايي است. «هيزن» به «کرو» پيشنهاد مي کند که تيمي با زنداني ها تشکيل دهد که مقابل نگهبان ها بازي کنند…

وقتي شيطان (کايتل) تصميم مي گيرد ده هزار سال ديگر سرپرست خانواده باقي بماند، يکي از پسرهايش به نام «ايدريان» (ايفانز) خشمگين مي شود و جهنم را ترک مي کند و به نيويورک مي رود. در آن جا او به اتفاق برادر ديگرش «کاسيوس» (ليستر جونير)، سعي مي کنند ترتيبي بدهند تا پدرشان را از کار برکنار کنند. شيطان نيز برادر سوم، «نيکي»(سندلر) را مي فرستد تا «کاسيوس» و «ايدريان» را به خانه بازگرداند...

«بابي بوفينگر» (مارتين) سال ها تلاش کرده تا جايي در صنعت سينماي هاليوودي براي خود باز کند تا جايي در صنعت سينماي هاليوودي براي خود باز کند ولي در اين کار موفقيتي به دست نياورده است؛ و حالا اعتقاد پيدا کرده که بايد همين روزها اين سنگ بزرگ را بردارد وگرنه که از کار مي گذرد...

«ساني کوفکس» (سندلر)، مجردي سي ساله و بي فکر و خيال است که هرگز زير بار مسئوليت هاي بزرگ سالي نرفته است. اما وقتي متوجه مي شود اگر زودتر وارد گود نشود تا آخر عمرش تنها خواهد ماند، براي آن که به محبوبه اش نشان دهد مي تواند با مسئوليت هاي بزرگ سالي دست و پنجه نرم کند، پسر بچه ي پنج ساله اي به نام «جوليان» را به فرزندخواندگي قبول مي کند...

«جو کوپر» (پارکر) و «داگ رمر» (استون) تلاش مي کنند تا با ابداع قوانيني جديد در بازي، همه چيز را به سود خود تغيير دهند. در نهايت، بازي تازه و عجيبي به نام «بيسکت بال» درست مي شود که قوانين آن متفاوت از بسکت بال است، اما محبوبيت فراواني مي يابد و يک برگزار کننده ي مسابقات ورزشي به نام «تد دنسلو» (بورگناين) پيشنهاد مي کند که مسابقات ليگ اين رشته ي جديد هم آغاز شود...

«وين کامبل» نوجوان (مايرز) و دوستش، «گارت آلگار» (کاروي)، از زيرزمين خانه ي «وين» يک برنامه تلويزيوني کابلي به نام «دنياي وين» پخش مي کنند و در آن افکار شخصي خود را در باب زندگي نوجوانانه يا موسيقي «هوي متال» با مردم در ميان مي گذارند. «بنجامين آليور» (لو)، يک مدير تلويزيوني زرنگ و جاه طلب به طور تصادفي اين برنامه را مي بينيد و جلب آن مي شود...