

تاچی اوکادا، یک مرد میانسال مجرد، در یک بازی VRMMO جدید به نام "یک زندگی رایگان دیگر آنلاین" ثبت نام می کند. او با آواتاری به نام "Earth" که یک پسر جوان است وارد بازی می شود و تصمیم می گیرد مهارت هایی را که بی فایده تلقی می شوند، بیاموزد. با وجود اینکه مهارت های او بی فایده تلقی می شوند، تاچی در آنها استاد می شود و به یک ماجراجو تبدیل می شود که از بازی VRMMO خود لذت می برد.


از زمانی که اژدهاها به تهدیدی برای نسل بشر تبدیل شدند، شکارچیان برای دریافت پاداش آنها را شکار کردند. اما این به هیچ وجه کار آسانی نیست. فقط کسانی که قادر به فراتر رفتن از محدودیت های شرایط انسانی هستند می توانند در مقابل موجودات بالدار قدرتمند بایستند. راگنا، یک مرد جوان نسبتا ضعیف، با لئونیکا، یک شکارچی استثنایی که قبلاً بیش از هر کس دیگری اژدها را از بین برده است، همکاری می کند. تنها، پس از یک رویداد غم انگیز، راگنا خود را تنها می بیند و عطش سیری ناپذیری برای انتقام رانده می شود. او که از رویارویی با دشمنانش ناامید شده و آنها را در هم می شکند، تصمیم می گیرد با کریمسون، موجودی تاریک که انگیزه های مشابهی با او دارد، متحد شود: برای از بین بردن پادشاهان اژدها برای همیشه.


پس از اینکه گروه قهرمانان پادشاه شیطان را شکست دادند، صلح را به سرزمین بازگرداندند و به زندگی تنهایی بازگشتند. نسلها میگذرند و الف فریرن با مرگ انسانیت روبرو میشود. او شاگرد جدیدی میپذیرد و قول میدهد که آرزوهای در حال مرگ دوستان قدیمی را برآورده کند. آیا یک ذهن الف می تواند با طبیعت مرگ و زندگی صلح کند؟ فریرن تلاش خود را برای کشف این موضوع آغاز می کند.


زندگی یک ماجراجو همیشه پر زرق و برق نیست. بلگریو زمانی که یک برخورد مرگبار پایش را از دست می دهد و توانایی دنبال کردن رویاهایش را مدتی پس از شروع به شهرت و ثروت از او می گیرد، متوجه این موضوع می شود. اما سرنوشت با این ماجراجوی بازنشسته تمام نشده است! در حین جمع آوری گیاهان در بیابان، او یک دختر بچه رها شده را کشف می کند و پس از اینکه تصمیم می گیرد او را به عنوان فرزند خود بزرگ کند، نام او را آنجلین می گذارد. آنجلین بزرگ می شود تا به خودی خود به یک ماجراجوی درجه یک تبدیل شود، اما پس از ورود به جهان و ایجاد نام برای خود، شهرت، ثروت و قدرت هیچ جذابیتی برای ماجراجوی موفق رتبه S ندارد: آرزوی قلبی او این است که برای چیزی جز دیدن دوباره پدرش.


ویستریا دختر یتیمی است که در انتهای قرن نوزدهم در گوشه ای از امپراتوری بریتانیا زندگی می کند. زندگی او متروک و تاریک است – تا اینکه با مالبوس، موجودی جاودانه قدرتمند اما به همان اندازه تنها با ظاهری پشمالو، که توسط شکارچیان شکار شده است، روبرو می شود. ویستریا و مالبوس با هم در امپراتوری پرسه می زنند – پرجمعیت از انسان ها و جانورانی شبیه انسان – در جستجوی مکانی که بتوانند در صلح با هم زندگی کنند.