
در سالی که "آگوستین باروز" چهارده ساله می شود،پدر و مادر او از هم جدا شده و او را تحویل خانواده عجیب روانپزشکش "دکتر فینج" می دهند.بیماری روانی مادرش بدتر شده،او معشوقی بزرگتر از خود پیدا می کند،با دختر کوچک "فینج" رابطه برقرار می کند و گهگاهی هدایایی از یک فرد خیرخواه دریافت می کند و...

«اندی استیتزر» که در یک مغازه فروش لوازم الکترونیکی کار می کند، زندگی آرامی دارد. همکارانش او را دوست دارند، از این رو وقتی باخبر می شوند که اندی در چهل سالگی هنوز باکره است، دست به کار می شوند تا موقعیتی فراهم کنند تا مشکل اندی را حل کنند. اندی که در جوانی به دلیل تجربیات ناگواری که ازبرخورد با جنس مخالف داشته، این نوع رابطه را به بوته فراموشی سپرده است. اما وقتی با «تریش»، زنی چهل ساله که درنزدیکی فروشگاه آنها یک مغازه تجارت اینترنتی دارد، آشنا می شود تصمیم می گیرد تا در این زمینه تجاربی کسب کند.