
در قرن نوزدهم میلادی، یک پسر نوجوان ۱۷ ساله به نام جی کاوندیش (اسمیت میفی)، سفری طولانی در خط مرزی آمریکا را آغاز می کند، هدف او پیدا کردن تنها بازمانده فامیل خود (یک زن ۳۵ ساله) است. در طول راه مردی مرموز (مایکل فاسبندر) به نام سیلاس با وی همراه می شود. سیلاس که از گذشته مرموز خود فرار می کند به کمک جی کاوندیش می آید. بزودی مشکلات این دو در یکدیگر گره می خورد و سیر ماجراها را به سمت دیگری می برد.

زنبور کوچکی به نام مایا، به زنبورهای بزرگ که بیرون از علفزار زندگی میکنند، بی اعتماد است. یک روز ژله رویال دزدیده میشود و همه به زنبورهای بزرگ مشکوک میشوند و مایا را همدست آنها میدانند. تنها دوست همیشگی مایا یعنی ویلی است که در کنار او میماند. حال آن ها سفر طولانی به کندوی زنبورهای بزرگ دارند تا ثابت کنند بیگناه هستند…

جمعیت رو به رشد میمون هایی که از نظر ژنتیکی جهش یافته اند، توسط «سزار» رهبری می شوند. بیشتر انسان ها به وسیله یک ویروس مرگبار از بین رفته اند و گروه باقیمانده با میمون ها در صلح به سر می برند. اما این صلح خیلی پایدار نمی ماند و جنگی رخ میدهد که مشخص میکند کدام نژاد بر زمین حکومت خواهد کرد...

داستان فیلم آینده ای نه چندان دور را روایت می کند. آینده ای تاریک که در آن آب به مهمترین منبع در زمین تبدیل شده و به ندرت یافت می شود. همه جای جهان را بیابان فرا گرفته است و هرکسی حاضر است به خاطر جرعه ای آب دیگری را به قتل برساند. شخصیت اصلی بازی یعنی "ارنست هولم" به همراه کودکان خود "جرم" و "مری" در این دنیای وحشی در مزرعه ای زندگی میکند و وظیفه دارد ضمن تامین آب خانواده ی خود از آنها محافظت کند...