
« پروفسور ریچارد وانلى » ( رابینسن ) ، مرد چهل ساله ى فرهیخته اى است. همسر و فرزندان « وانلى » براى تعطیلات به مسافرت رفته اند. او خیلى زود با « آلیس رید » ( بنت ) آشنا مىشود . اما در آپارتمان « آلیس » ناگهان دوست پولدار او ، « کلود مازار » ( لافت ) سر مىرسد و گمان مىبرد آن دو با هم رابطهاى دارند. دعوایى در مىگیرد و « وانلى » حین دفاع از خود ، « مازار » را مىکشد.

آقا و خانم "بنت" پنج دختر مجرد دارند."خانم بنت" بسیار علاقه دارد تا همسران مناسبی برای دخترهای خود پیدا کند.وقتی "آقای بینگلی" و "آقای دارسی" ثروتمند به زندگی آنها نقل مکان می کنند،آنها امیدوار می شوند.اما غرور،تعصب و سوءتفاهمات دست به دست هم می دهند تا رابطه آنها را پیچیده کرده و راه خوشبختی را ناهموار کنند...

لندن ، سالهاى جنگ جهانى دوم. « سرهنگ روى كرانين » ( تيلر ) روى پل واترلو و در حالى كه اعزامش به جبهه مدتى به تعويق افتاده است ، خاطرات گذشته را به ياد می آورد. زمان جنگ جهانى اول و روى همين پل ، هنگامى كه « كرانين » با « مايرا لستر » ( لى ) عضو يك گروه بالهى سيار آشنا میشود و هر دو خيلى زود به يكديگر دل می بندند.