
«نيل پيج» (مارتين)، بازارياب پرکار، قصد دارد براي تعطيلات نزد خانواده اش در شيکاگو برود. او در راه رسيدن به فرودگاه در ترافيک گير مي کند و چمدانش را به اشتباه در يک تاکسي جا مي گذارد. هواپيما تأخير دارد. «نيل» در فرودگاه با مرد چاق و پر سر و صدايي به نام «دل گريفيث» (کندي) آشنا مي شود و به رغم ميل باطني خود با او هم راه مي شود.

«رن مکورمک» (بيکن)، نوجوان امريکايي، پس از اين که پدرش خانه را ترک مي کند، به اتفاق مادرش «اتل» (مکين)، به شهر کوچک بومانت نقل مکان مي کنند. کنترل شهر را واعظ محلي، «شا مور» (ليتگو) در اختيار دارد و «رن» تصميم مي گيرد با وجود مغايرت با قوانين شهر، يک مرکز رقص راه بيندازد...

دانشکده ي فيبر، سال ۱۹۶۲، «پينتو» (هالسي) و «فلوندر» (فورست) وارد گروه دلتا، ننگين ترين «گروه برادري» در دانشکده مي شوند. سرپرست دانشجويان «دين و ورمر» (ورنن) در پي راهي است تا اعضاي آنارشيست دلتا را اخراج کند و در اين راه «گرگ مارمالارد»(دو تن) سردسته ي گروه رقيب دلتا،امگا نيز به او کمک مي کند...