
«فرانک لوکاس» (واشينگتن) راننده و محافظ يکي از رؤساي تشکيلات تبهکاري است که پس از مرگ رئيسش خيلي زود موقعيت خود را به عنوان وارد کننده ي درجه ي يک مواد مخدر در هارلم نيويورک تثبيت مي کند. «ريچي رابرتس» (کرو) نيز پليس درستکاري است که رهبري گروه ضربت مبارزه با مواد مخدر را به عهده دارد و مي کوشد تا جلوي فعاليت هاي تشکيلات «لوکاس» را بگيرد...


Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت میکنه! «به عنوان جاسوس وقتی میسوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقهی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت میکنه حساب میکنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش میکنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی میکنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی میکنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت میکنه...