درست در شمال لندن "وندی"،"اندی" و دوقلوهای آنها "ناتالی" و "نیکولا" زندگی می کنند."وندی" در یک فروشگاه کار می کند و تصمیم می گیرد در رستوران جدید یکی از دوستانش پیشخدمت شود و...
لندن، سال ۱۹۶۵. مانند بسیاری از جوانان، "جیمی" از زندگی خود متنفر است، به خصوص از پدر و مادر و کارش در شرکت پستی. تنها وقتی با دوستانش است و به موسقی گوش داده و لندن را زیر پا می گذارد احساس آزادی می کند...