داستان فیلم درباره کارآگاه معروف شرلوک است که به بررسی یک سری مرگ در یک قلعه می پردازد که هر کدام از آنها با فرستادن دانه های پرتقال به قربانیان پیشگویی شده اند.
« دان برنم » ( ميلاند ) نويسندهى دائم الخمرى است كه خلاقيتش را از دست داده است . در يك تعطيلى آخر هفته كه برادر هم خانه اش ، « نيك » ( ترى ) ، به سفر رفته ، كشمكش « برنم » با اعتيادش ، اوج مى گيرد .
"استفن نیل" پس از دو سال از آسایشگاه روانی آزاد شده و پا در انگلیس دوران جنگ جهانی دوم می شود.در راه بازگشت به لندن او وارد یک حلقه خطرناک جاسوسان آلمانی شده و تلاش می کند آنها را متوقف سازد...
وقتی جسد زنی متشخص با گلوی دریده شده پیدا می شود، روستائیان قاتل را هیولایی وحشتناک قلمداد می کنند اما "شرلوک هلمز" که از کیوبک وارد پرونده شده به قاتلی انسانی مشکوک است...
یک مرد آهنگساز و خواهرش عمارت بزرگ و زیبایی را در کنار ساحل دریا خریداری میکنند اما طولی نمیکشد که متوجه میشوند که تنها دلیل قیمت ارزان این عمارت گذشته تلخ و وحشتناک این عمارت بوده است.
لارنس تالبوت به یک گرگینه تبدیل میشود و برای رهایی از این نفرین، خود را به قلعهی دکتر فرانکشتاین میرساند. ولی در آنجا باید با هیولای فرانکشتاین مبارزه کند...
یک کهنه سرباز جنگ جهانی اول ازدواج کرده و زندگی شادی را سپری می کند تا اینکه حادثه ای موجب می شود خاطراتی از زندگی پیشینش به یادش آمده و همه خاطرات پس از جنگ از ذهنش پاک شود...