یک دانش آموز سال اولی گوشه گیر با دو دانش آموز سال آخر ارتباط برقرار می کند و همین آشنایی سبب می شود تا او با دنیای واقعی پیرامونش بیشتر آشنا شود...
یک دانش آموز سال اولی گوشه گیر با دو دانش آموز سال آخر ارتباط برقرار می کند و همین آشنایی سبب می شود تا او با دنیای واقعی پیرامونش بیشتر آشنا شود...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
میدونم کسایی هستن که میگن هیچکدوم اینها اتفاق نمیافتن
کسایی هستن که وقتی ۱۷ سالشون میشه فراموش میکنن ۱۶ ساله بودن چطوریه
میدونم همه ی اینا یه روز تبدیل به داستان میشه
وتصاویر ما تبدیل به عکسهای قدیمی میشن
و همه ی ما پدر و مادر میشیم
ولی در حال حاضر،این لحظات داستان نیستن
این لحظه داره اتفاق میافته
من اینجا هستم و دارم به اون نگاه میکنم و اون خیلی زیباست
میتونم این لحظه رو ببینم،لحظه ای که میدونی یه داستان غم انگیز نیستی
زنده هستی
و می ایستی و چراغهای ساختمون ها.....
و همه چیزهایی رو می بینی که باعث میشه شگفت زده بشی !
و داری همراه با کسایی که بیش از همه در این دنیا دوستشون داری به اون آهنگ گوش میدی
در این لحظه قسم میخورم...... ما بی کران هستیم
پ.ن:بهترین و گیراترین پایانی که تا به حال دیدم!
خوبه ....رفیقای این باعث شد تا از گوشه گیری دراد ...رفیقای ما هم باعث میشن بیشتر و بیشتر تنها تر شیم
هرچند نفری که بامن مخالف باشن هرکسی که میخاد با من دعوا کنه بازم میگم که این فیلم شاهکاره.به معنای واقعی واسم شاهککاره
لعنت به خجالت!
لعنت به «کریگ» ها!
لعنت به تقویم!
خدا رو شکر که همیشه ی خدا افسرده ام فرقی نمیکنه کجا باشمولی وقتی دوز افشردگیم میزنه بالا فیلم رو باز میکنم تیکه تیکه نگاه میکنم بعذ میام تو کامنتا با هر کامنت موهای بدنم سیخ میشه و بدنم یخ میشه .
مطمین باشید که کسایی که فیلم نگاه میکنن بیشتر از نصفشون از افسرگی و تنهایی اینکار رو میکنن.
واقعا برای کشورم متاسفم که ما جووناشیم که هممون افسردگی داریم.
تو این کشور زندگی کردن خودش پاداش بهشت رفتن رو میطلبه.
هر چند وقت یه بار میام کامنتای کسایی که تازه فیلمو دیدن میخونم و با خودم میگم کاش من جای اونا بودم و تازه میخواستم فیلمو ببینم این فیلم چیزی داره که با صد تا فیلم دیگه نمیتونی بهش برسی
وقتی این فیلم رو تماشا میکنم،-جدای مفهوم فیلم-میبینم که واقعا ما چه لذت هایی رو که هیچگاه تجربه نکردبم...چه تجربه هایی که هیچوقت نداشتیم...تعجب میکنم چرا زندگی دو فرد در ۲جای دنیا اینقدر متفاوت میتونه باشه...ما هیچوقت جشن رقص آخر سال نداشتیم،هیچوقت با اکیپ مان دور یک میز ننشستیم و با هم نخندیدیم،هیچوقت عشق دبیرستانی نداشتیم...زندگی ما شده بود درس خواندن برای کنکور.اینکه جملات عربی را تحلیل صرفی کنیم!...اینکه با کدام پا وارد دستشویی شویم...اما هیچکس به ما نگفت تو دیگر۱۷ساله نمیشوی...عمر هایمان محدود...و واقعا که چه زندگی هاو تجربه هایی را که هیچگاه نداشتیم و نخواهیم داشت...چه حسرت هایی که در دلمان ماند و با آنها بزرگ شدیم...
من همیشه دوس داشتم توی دبیرستانای امریکا باشم و با دیدن این فیلم فقط حسرت خوردم. اما منم هم سن چارلی بودم مثل خودش تنها بوذم تا اینکه دورم پر شد و خلاصه کلی بهتر شدم و تونستم باحال ترین پسر دختر بازه دانشگامون شم. اما هنوز افسوس مسخورم که چرا اولین بوسه و رابطم جا یجای خوب و یه خونه تو یه مهمونی تو همون سن ۱۶ سالگی . تو یه زیر زمین با یه فا ح شه اتفاق افتاد. کاش منم امریکا دبیرستان میرفتم...