
مرت، بهار، هال و اژه، نامزدهای وکیل جوانی که از دانشکده حقوق فارغالتحصیل شدهاند، روند حذف سختی را پشت سر میگذارند و در نهایت با وکیل معروف دوگان ینر و همسرش تولین تان، موقعیتهای کارآموزی را کسب میکنند. به عنوان یک الزام، آنها باید در طول دوره کارآموزی از مشکل دور باشند. همانطور که زندگی آنها را با انواع موانع در این سفر آزمایش می کند، ما ماجراجویی های آنها را دنبال می کنیم و آنها برای رسیدن به اهداف خود تحت هدایت دوغان و تولین تلاش می کنند ...

فیروزه یک سیندرلای معاصر است. او یک زن جوان باهوش و مصمم است که هم درس می خواند و هم کار می کند. او پس از یک کودکی سخت، زندگی آرامی را با برادرانش و محسن بابا که آنها را به فرزندی پذیرفتند، سپری می کند. تا اینکه با کاگان آشنا شد. یک داستان عاشقانه ساده لوحانه. او شروع به دور شدن از دنیای سرپناه خود که توسط مردان خانواده اش که او را دوست داشتند و به او اهمیت می دادند، احاطه شده بود، به سمت جهان تاریک کاگان می رود.

“عمر عارف درمان” یک قاضی موفق، صادق، عادل و باوجدان است که همیشه توسط اطرافیانش مورد احترام و علاقه قرار گرفته است. پسرش “اوزان” در سالگرد مرگ مادرش تصادف میکند. مرد جوانی که با خودروی اوزان تصادف کرده بود با وجود تمام تلاشهای او در صحنه حادثه میمیرد. اوزان که با وحشت و ترس صحنه تصادف را ترک میکند، به خانه برمیگردد و تمام ماجرا را برای پدرش تعریف میکند. عمر عارف به اداره پلیس میرود تا پسرش را با دستان خود به دست عدالت بسپارد، اما در آنجا با غافلگیری بدی روبرو میشود. فردی که توسط اوزان کشته شده، پسر “عازم دمیرکیران” یکی از تاجران معروف و رئیس سازمان جنایی ترکیه است. این مرد به ظلم و بیرحمی خود مشهور است. همسرش “زمرد دمیرکیران” میخواهد هر چه زودتر قاتل پسرشان را پیدا کنند و هر دو قسم میخورند که انتقام بگیرند. عمر عارف که در طول زندگی خود سعی کرده تصمیمات درست و منصفانه بگیرد، اکنون باید بر وجدان کاری خود چشم بپوشد تا از پسرش به عنوان یک پدر محافظت کند. قاضی سختترین تصمیم زندگیاش را این بار برای پسرش خواهد گرفت! بدون دانستن اینکه روز به روز در مرداب کثیفی فرو خواهد رفت که بیرون آمدن از آن دشوار است…

این سریال در مورد داستان تأثیرگذار انتقام دو خانواده است. در پی آمادگی فرید و هانده برای ازدواجی که مورد حمایت خانواده هاشون هست، همه چیز به یکباره زیر و رو میشود. یک روز اسب فرید بیمار میشود و مجبور میشود زودتر به مزرعه برگردد، وقتی برمیگردد هانده و یامان، پسر تیمارگر را در حال بوسیدن میبیند. درست بعد از این اتفاق عایشه را میبیند و به او پیشنهادی میدهد…

جلال الدین شاهزاده ی دلیر و زیرک و با بصیرت خوارزمشاهی، پسر علائدین خوارزمشاهی و نوه ی ترکان خاتون است. تمام همّ و غم جلال الدین این است که مردمش در آرامش زندگی کنند و در مقابل ظلم هرگز سر خم نمیکند و حتی اگر برایش گران تمام شود هم به مظلوم بی تفاوتی نمیکند و اعتقادش این است که دولتی بقا می یابد که مردمش در آرامش باشند. جلال الدین هم دوره ی چنگیزخان مغول است و در مقابل ظلم و ستم چنگیزخان خواهد ایستاد. شجاعت و هوش سرشار جلال الدین حتی خود چنگیزخان را هم شیفته ی او میکند…