سه ستوان استرالیایی در اقدامی برای منحرف کردن توجهات از سمت افسران مافوق خود که مرتکب جنایات جنگی شده اند، دست به کشتن اسرای جنگی زده و به دادگاه نظامی فرستاده می شوند...
"سبیلیا" دختر لجبازی که در استرالیای قرن بیستم بزرگ شده است، فرصت این را بدست می آورد که با "هری"، جوانی ثروتمند ازدواج کند اما برای حفظ استقلالش آن را رد کرده و ترجیح می دهد به عنوان پیشخدمت برای خانواده ای که پدرش به آنها بدهکار است کار کند و...
"تیم" مرد جوانی با هوش پایین تر از میانگین طبیعی است. او به عنوان کارگر کشاورزی مشغول به کار است و اغلب از طرف دیگران مورد سواستفاده قرار می گیرد. "مری" از او می خواهد به مدت یک روز اطراف حیاطش کار کند. یک روز تبدیل به چند هفته شده و آن دو تبدیل به دوستان هم می شوند. اما دیگران به رابطه آنها مشکوک هستند و...
زمان آينده. «نايت رايدر» (گيل)، سردسته ي روان پريش گروهي موتور سيکلت سوار هنگام تعقيب پليس تصادف مي کند و کشته مي شود. «مکس راکاتانسکي» (گيبسن)، مأمور کارآمد پليس با ترغيب رئيسش، «مکافي» (وارد) از استعفا منصرف مي شود و با رفيقش «جيم گوس» (بيسلي) کارشان را شروع مي کنند...
یک DJ رادیویی بی کفایت تلاش میکند با یک گروه پاپ سوئدی که بسیار مشهور شده اند، مصاحبه ای انجام دهد.
ويکتورياي استراليا، روز سينت والنتاين، سال ۱۹۰۰. سه دختر مدرسه اي هم راه معلمه اي به نام «خانم مک گرا» (گري) در جريان بازديد از صخره اي معروف به هنگينگ راک گم مي شوند...
شهر کوچکی در استرالیا چرخه اقتصادی خود را با به وجود آوردن تصادفات رانندگی و فروش اشیا با ارزش بازماندگان می گرداند، تا اینکه ماشین ها جان میگیرند و به جان مردم می افتند...
پدري، دختر چهارده ساله (آگوتر) و پسر شش ساله اش (جان) را در صحرا به پيک نيک مي برد و بعد خودش را مي کشد. بچه ها را که در صحرا سرگردان شده اند يک نوجوان بومي (گالپيليل) نجات مي دهد...
"بیل" پس از یک حمله قلبی برای کاهش فشار خونش شروع به کُشتن افرادی میکند که به او استرس وارد میکنند...