
کِی اوسانای به همراه همسرش کوزوئه و دخترش روری زندگی آرام و خوشبختی را تجربه میکنند، اما همسر و دخترش در یک تصادف جان خود را از دست میدهند. زندگی کِی ناگهان تغییر میکند. یک روز، مردی به نام آکیهیکو میسومی سراغ کِی می آید و به او میگوید که در روزی که کوزوه و روری درگذشتند، روری که برای کِی کاملاً غریبه بود، قصد دیدن او را داشته است. آکیهیکو درباره یک زن به نام روری ماساکی به او توضیح میدهد...

"ماری" پروفسور ادبیات انگلیسی در دانشگاه پاریس است.او ۲۵ سال است به "جین" ازدواج کرده و با خوشبختی زندگی می کند.در تعطیلات تابستانی که آنها به سواحل جنوب فرانسه رفته اند "جین" برای شنا عازم دریا می شود اما دیگر بازنمی گردد.بدون داشتن هیچ سرنخی از جسد و مرگ او "ماری" طوری رفتار می کند که به نظر می رسد همسرش هنوز زنده است...

یو کاتایاما مرد جوانی است که در روستای دورافتاده اما زیبای کامونمورا زندگی می کند. او از کودکی در آنجا زندگی کرده و به دلیل حادثه ای در گذشته قادر به ترک آنجا نیست. یو برای پرداخت بدهی مادرش در زباله دانی کار می کند.یک روز، میساکی ناکای از توکیو به کامونمورا باز می گردد. یو و میساکی دوستان دوران کودکی بودند. بازگشت او یو را تغییر می دهد...