
«هانا مونتانا» یک ستاره نوجوان و خواننده ی محبوب است که برنامه هایش در رده ی سنی نوجوانان فوق العاده محبوب است و اینک پدرش قصد دارد او را به تعطیلات ببرد. هانا تصور میکند آنها به شهری بزرگ مثل نیویورک یا به مراکز بزرگ تفریحی خواهند رفت. اما پدرش او را به یک مزرعه ی دورافتاده در روستایی کوچ میبرد تا او را با دنیایی دیگر آشنا کند. زندگی در مزرعه باعث ماجراهایی جالب برای هانا می شود...

«ف. و. مورنا» (مالکوويچ) خيال دارد نسخه اي سينمايي از «دراکولا»ي «برام استوکر» را بسازد. «ماکس شرک» (دافو)، ايفاگر شخصيت «کنت اورلاک» پيرو روش بازيگري «استانيسلافسکي» است و فقط در صورتي در گفت و گوها شرکت مي کند که کاملا در جلد شخصيتش فرو رفته باشد. اما بقيه ي بازيگران اصلا آمادگي بازي واقع گرايانه را ندارند...

سال ۱۹۱۰. «هلن» (بانم کارتر) و «مارگارت اشلگل» (تامپسن) با برادرشان، «تيبي» (راس ماگنتي) با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» (ردگريو) با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي هواردز اند به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» (هاپکينز) و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد.