
سال ۱۸۷۱. «پاول ورلین» ( دیوید تولیس ) شاعر فرانسوی، از جوانی با استعداد بنام «آرتور ریمباد» ( لئوناردو دی کاپریو ) دعوت می کند تا همراه او و همسر باردارش در خانه ی پدرزنش زندگی کند. اما رفتار ناهنجار آرتور آرامش این خانواده و همینطور جامعه منزوی شاعران فرانسه را بر هم میزند...

«دني وينيارد» (فورلانگ)، نوجواني سفيد پوست است که روزي با چند جوان سياه پوست درگير مي شود و موضوع را با «درک» (نورتن)، برادر بزرگ ترش که گرايشات تند نئونازي دارد، در ميان مي گذارد. «درک» بي مهابا سلاحش را بر مي دارد و به سراغ جوانان سياه پوست مي رود، آنان را مي کشد، و به سال زندان محکوم مي شود. اما در زندان، به دليل بدرفتاري زندانيان سفيد پوست با او، ديدگاهش نسبت به سياه پوستان عوض مي شود.

یک زوج انگلیسی برای تعطیلات به ونیز می روند تا به رابطهشان نیز سر و سامان دهند. مقداری اختلاف بینشان وجود دارد که باعث فاصله بین آنها شده است. یک شب، که این زوج به دنبال رستوران هستند راه خود را گم میکنند و یک غریبه آنها را دعوت میکند که همراهش بروند. او آنها را با شراب و داستان های زمان بچگی اش سرگرم می کند تا اینکه آنها کنترل خودشان را از دست می دهند و...

کيوتو، دهه ي ۱۹۷۰. خوش نويسي (اوگاتا) در سالگرد تولد دخترش «ناگيکو»، با ظرافت پيام تبريکي را روي چهره ي او مي نويسد. چند سال بعد، «ناگيکو» (وو) از اين مراسم با شور و اشتياقي فراوان ياد مي کند و دنبال مرد عاشق خوش نويسي مي گردد که از جسم او هم چون ورق کاغذي استفاده کند و با خطي خوش بر آن بنويسد...