
روزهاي پاياني هزاره ي دوم. «لني نرو» (فاينز) که قبلا پليس بوده، حالا با ديسکت هاي حاوي داده هايي که خاطره ها و حس ها روي شان ضبط شده، سروکار دارد. يک روز ديسکتي از جنايتکاري که يک زن خيابان گرد را به قتل مي رساند، به دستش مي رسد. «لني» به تحقيق و جست و جو مي پردازد و بيش تر و بيش تر در گردابي از حق السکوت، جنايت و هتک حرمت فرو مي رود...


داستان از آن جا شروع می شود که شخصی ساده دل از زندگی خود سیر می شود. در همین حین که از کنار یک رودخانه رد می شود، ناگهان چشم او به یک شئ در آب است و می درخشد می افتد. سپس او به سراغ آن شئ می رود و آن را به خانه می برد. وی در منزل آن را به طور ناگهانی به صورت خود میزند که به صورت یک شخص صورت سبز در می آید. اکنون وی خیلی قدرتمند شده و به راحتی هر کاری را که بخواهد می تواند انجام دهد.