
«ساني کوفکس» (سندلر)، مجردي سي ساله و بي فکر و خيال است که هرگز زير بار مسئوليت هاي بزرگ سالي نرفته است. اما وقتي متوجه مي شود اگر زودتر وارد گود نشود تا آخر عمرش تنها خواهد ماند، براي آن که به محبوبه اش نشان دهد مي تواند با مسئوليت هاي بزرگ سالي دست و پنجه نرم کند، پسر بچه ي پنج ساله اي به نام «جوليان» را به فرزندخواندگي قبول مي کند...

«رزتا» (دوکن) با مادر الکلي، بي مسئوليت و نوميدش (يرنو) در يک کاروان کوچک و قراضه که نه توالتي دارد و نه آب لوله کشي، زندگي مي کند. او آرزوي يک زندگي معمولي را دارد و مي خواهد شهروند مفيدي براي جامعه باشد، اما از همين حداقل هم محروم است. تنها کسي که با «رزتا» احساس هم دردي مي کند، «ريکه» (رونژيونه) است که در يک دکه ي تنقلات فروشي کار مي کند و حقوق بخور و نميري دارد....